شايدم بره همينه انقده عشق جهانگردي دارم . شايد قراره برم اين مكان شگفت وحكمن سحر آميز گذشتگيمو پيدا كنم . شايد قراره اونجا نقطه عطف باشه . هزار تا شايده اما چيزي كه مسلمه من يه جهانگرد خواهم شد . حالا شايد از نوع كوچيكش .
در همين راستا امروز يه كشف بسيار بزرگ و دلچسبناك كردم تو سعد آباد . موزه برادران اميدوار! از بار اولي كه اسمشونو شنيده بودم فك ميكردم هيجان انگيز ترين آدماي دنيان .كه چه مصمم و قاطع پا شدن دوتايي دور دنيا رو گشتن . با دوچرخه . بعد هي فكرشون بود و آه سوزناك . امروز من موزشونو كشف كردم! سه هفتست افتتاح شده. باورنكردني! هميشه برام خيلي دور از دسترس بودند. حالا اما يكي از برادرا تقريبا هر روز اونجاست و با روي باز از همه پذيرايي ميكنه . اونيكي تو شيلي ازدواج كرده و همونجا موندگار شده . خاطراتشونو تو يه كتاب به اسم "سفرنامه برادران اميدوار" نوشتن . اصن نميتونم بگم چقد چسبيد . خيلي اتفاقي و بي هدف . يهو جلو پام سبز شد . اونقده هيجان داشتم و غرق تماشا بودم كه اصلن يادم نيفتاد دوربينو درآرم . در ضمن با دوچرخه مسافرت نكرده بودن . با دو تا موتور شروع كرده ميكنن و چند سال بعدم با سيتروئن اهدايي فرانسه كه الان جلوي در موزه پاركه . كل سفرشون 10 سال طول ميكشه . اي خداا.... هي عكسا رو نيگا ميكردم هي آه حسرت .... به نظرم از خوشبخت ترين آدماي دنيان . مطمئنم . آدم يه آرزويي داشته باشه و انقد سفت و سخت دنبالش بره . با اونهمه سختي ، مرارت ... ولي در نهايت با يه گنجينه به چه گندگي تجربه و جهان شناسي . و مهمتر از همه خود شناسي . هي بابام هي ...
راستي يه اعتراف كوچولو! تنها وقتي از دختر بودنم غصم ميگيره موقع مسافرتاي تكيمه . خب كسي جلومو نگرفته . اما من ، يه دختر تنها ، هيچ وقت نميتونم از يه حدي پيشتر برم . نميتونم خيلي خطر كنم . كسي به اينكه چي تو سرت ميگذره يا هدفت چيه كار نداره . اول جنسيتته .