Tuesday, September 28, 2004

نشستم تو سايت دانشگاه دوستم به وبلاگ خوندن . ميدوني اينجا وبلاگ خوني يه مزه ديگه پيدا کرده. مزه آشنا خوندن. از .تعليق دراومدن و تو خيالم خودمو يه گوشه وصل کردن

انگار باز پاييز اومده و بوي مهر و اين حرفا. دلم هواي دبستان ميکنه. شونزده هيوده سال پيش. روزاي بخاري نفتي و کاپشن و کلاه و شال گردناي رنگي . يعني منظورم همون طيف رنگاي خيلي متنوع نزديک خاکستري. روزاي خالي کردن عقده هاي رنگي تو ورقاي نقاشي و ديواراي اتاق و بيرون از خونه خلاصه کردن همه زندگيو ايمان و اعتقاد و دنيا تو سياه .سفيد
همهمه و هيجان شاد بچگي يا دلهره مرگ و بمبارون ؟ اون وسط ديکته هاي شبانه، خروار مشقا و هر صبح خط بي قواره و بي حوصله معلم روي اونهمه کاغذاي تميز و با دقت سياه شده. يعني باطل شد. و تو هر شب تميزتر و قشنگتر مينوشتي و مينوشتي تا باطل شه. نه انتظار تشکري يا تشويقي و يا حتي لبخندي. خاله بازي تموم شد. حالا هر چقدم که همش .شيش هفت سالت باشه

باز اون وسط نقد و بازي تنها سريال مهيج تلويزيون اوشين . چند وقت پيش تو يه ورق پاره از اون وقتا با همون خط خرچنگ قورباغه يافتم که:

اوشينو پليس گرفته , ريوزو غمش گرفته
ريوزو نجاتش ميده، اوشين اتاقش ميده!
امظا : شونساکه!!

ريوزو يا شونساکه ؟ هيس ... گرومپ گرومپاي ترسناکو نميشنوي؟ بازي و خيالبافيو تعطيل. مديره جمعمون کرده سخنراني . موضوع: اقسام ترس و احکام اسلام در ارتباط با ترس. بوووومممم .. شيشه يکي از کلاسا ريخت انگار .

ـ هيسسس.... بچه ها دقت کنين گوش کنين ..ششش از چي ميترسين؟؟... بگين ببينم شما تو دنيا از چي ميترسين؟
از شير ميترسين؟؟
*.. نخــــــــ..بله.. نـخير
ـبله؟؟؟ هــــــــــــــــــ يعني ميخواين بگين از بمبم ميترسين؟؟

آژير قرمز بيداد ميکنه . سرم گيج ميره . وقتي بزرگ شم، اگه بزرگ شم، حتما ميفهمم اينو چه جوري انقد ترسناک درستش .کردن. همون که هر بار شنيدنش آخرو بره آدم معني ميکنه

ـ ششش حواسا اينجا . فقط کافرا از اين چيزا ميترسن. اين مکر دشمنه. دشمن خوشحال ميشه ترس ما رو ببينه. شما ميخواين خوشحالش کنين؟ هان؟ مسلمون با ايمان ترس براش معني نداره. يه بار ميگم ديگه يادتون نره. مسلمون تو دنيا فقط از يه چيز ميترسه. اون چيه؟؟؟
هــــــوم؟؟
خداا .ولسلام . شما فقط بايد از خدا بترسين .

و خداي حيوونکي ابري و پنبه اي ناز و قلمبه من که يهو اون بالا رنگ عوض ميکرد بازواش قلمبه ميشد و ابرواش تو هم و هي زورشو به رخم ميکشيد .
چند روز بعد سر امتحان فارسي کلاس دوم مدرسه تعطيل شد. هر کي از ترس خدا يه گوشه فرار کرد و پناهنده شد . گذشت ...

نه نگذشت کلاس اول يادته؟؟ قبل همه چي وقتي کيفمو دادن دستم دونه دونه شمردن برام چيارو تو مدرسه ميگم چيارو نميگم. چيارو مثلن داريم چيارو مثلن نداريم . يادم دادن چه جوري دو تا بشم. چه جوري خيال کنم دو تا زندگي دارم. دو تا .پدر مادر. دو جور اعتقاد
وقتي کلاس اول وسط درس در زدن و فقط منو خواستن و از لاي يه عالمه هـــــــــــ کشدار و چشماي گرد شده رد شدم .ميدونستم وقتشه اونيکي زندگيه رو ثابت کنم
.ناظمه سرشو آورده بود پايين. همه زورشو ميزد دوستي و مهربونيشو باور کنم، اما بدجنسيش بو ميداد

ـ آيتک جون بگو ببينم شما مسلمونين ؟
* بله خانوم .
ـ مامان بابا هم؟؟!
* بله خانوم .
ـ مامان بابا نماز ميخونن؟؟
* بله خانوم ..
پشتم شروع ميکنه لرزيدن. حالا شونه هام. حالا نفسم سخت مياد. حتما بازم حرف بزنم ميبينه که چونمم ميلرزه ولي چرا اينشکلي نيگا ميکنه. باورش نشده ؟ ..
* خانوم مامان و بابام هر روز صبح پا ميشن با هم وضو ميگيرن با هم نماز جماعت ميخونن . با هم. (!)
چرا اينهمه گفتم با هم؟ چرا اينشکلي نيگا ميکنه . نکنه با هم نبايد نماز بخونن؟ خودم تو تلويزيون ديدم ..
- هر روز؟؟
...
نلرز احمق ميبينه ميفهمه. حالا چي ميشه . نکنه مامانينا رو بکشن؟؟ ديگه مغزم کار نميکنه . ميدونم اگه فقط يه سوال ديگه بکنه ميزنم زير گريه . ناظمه نگاه کرد.. نگاه کرد .. تا آخر دنيا نگاه کرد . بعد در گوشم گفت الان برو سر کلاس اما به کسي نگو ازت چي پرسيدما. خب؟؟
فقط ميتونم کلمو تکون بدم. ديگه لرز نيست رعشه ست .

يه سال گذشت. شد همون سالي که مرگ فرستادم به هموني که نبايد . بهبوهه بمبارون بود خب . صبح ها يه عالمه صف ميبستيم قرآن گوش ميداديم بعد مشتا گره کرده و خودت ميدوني ديگه. مرگ بود که حواله ميکردي به هر گوشه اي که توش يه خاله و دايي و عمو دوست دارن. بعد تو دلت نميومد هي لب ميزدي توو دلت ميگفتي خدايا هر چي اينا ميگن من بر عکسش. هه هه. از جلو نظام يادته؟؟؟ سربازخونه بود يا مدرسه؟ از جلو نظاااااااااااام! يا مهدي. اجهدي!!! ميدوني همش چند ساله فهميدم تمام اين سالا مراد از اجهديه من همانا ادرکني بوده! هان داشتم ميگفتم خلاصه تصميم گرفته بودم خودم تنهايي رنگي دگر اندازم و مرگ فرستادم به هموني که نبايد. بچه ها رو جمع کردم و مرگ فرستادم تا لعنتم ثبت شه . وقتي گفتم انعکاس صدام خودمو ترسوند . تازه شنيدم واقعن گفتمش . خب دختره ترسيد . صف که بالا ميرفت رفت گذاشت کف دست ناظمه. ناظمه رنگ به رنگ شد. شاگرد اول مدرسه رو از صف کشيد جلو همه خوابوند تو گوشش. محکم نزد ولی خوردم کرد. از صبح تا زنگ تعطيلي وايسوندم سينه ديوار جلو همه تا مديره کاراش تموم شه وقت کنه بیاد سراغم. قيافه دفتر داره يادم نميره . تنها کسي که دلش به حالم سوخته بود . تند تند رد ميشد صورتشو چنگ ميزد ميگفت بگو خواستم بگم دورد بر .. گفتم مرگ بر ... يادت نره ها . ميدوني يادم ميرفت. بعد صداي شيپورو نشونه کردم. دودورودودووووووو خب شبيهش بود. ميشد حفظش کرد. تمام پنج شيش ساعتي که سينه ديوار دستمالاي خيس و ريش شدرو به هم فشار ميدادم و اشکامو پاک ميکردم فک ميکردم حکم مرگ مامان بابارو امظا کردم ..... همش هفت و خورده اي سالم بود. ترس اونموقع يه جور ديگه اي گنده بود...
هيچي . زنگاي تفريح گذشت , معلم برام پيغام فرستاد اما وقتي اومد زود از کنارم در رفت. همه رفتن. سرويس رفت. معلما، ناظما. بلاخره موندم رو دست مديره. همون که زياد سوال کرد اما گوش نداد. تشر زد. داد زد. غرورمو شکوند و مثل يه آشغال له روونم کرد خونه و هيچ نپرسيد سرويست رفته راه خونه رو بلدي؟؟ من لاي اونهمه اشک و بدبختي و راه گم کرده ميشمردم يعني چند ساعت ديگه از زندگي من و مامانينا مونده ... من .. من چي کار کردم؟ کاش ميشد همين الان بميرم و فردا رو نببينم ...

دلم بره مهر تنگ شده؟ بره روپوشاي زبر سرمه اي يا بره تنها جشن مدرسه تو دهه فجر و مراسم آتيش زدن پرچمه يا بره سرود يار دبستاني که اونهمه براش تمرين کرديم و اونهمه همه زندگيم بود و درست روز اجرا از بالا خبر رسيد متن سرود مشکل داره اجرا تعطيل . بره مراسم تکليف نه سالگي؟ بره تمام روزاي مامور انظباطي بودن يا ترس از مامور مخفيا. هه مامور مخفي واسه بچه هاي نه ده ساله! شبا چه جوري خوابشون ميبرد؟ بره هر روز تا جورابم گشته شدن؟ بره اين يا اين؟ بره سن بلوغ و اونهمه سوال بي جواب و مهر خوردنام فقط به جرم زيادتر دونستنم؟ بره اون روزي که با همکلاسيه کوبيديم تا دوقوز آباد رفتيم دنبال اون مفسره که شايد قرآنو برامون يه جور ديگه معني کنه و اون اون بالا نشست و از .مرجع تقليدمون پرسيد و ما شونزده ساله ها هيچ نميدونستيم منظورش چيه و خوب لرزيديم باز

اي بابا ولم کن، فقط يادم نيار. دلم آتيش ميگيره واسه اونهمه معصوميت و خلاقيتي که لاي اونهمه دست و فکر لجن تباه شد. تموم شد و ديگه هيچ وقتم تکرار نميشه . آره خب رشد کردم . چشام باز شد و فهميدم. اما بهاشم بدجوري دادم. هممون داديم .

ديدي آدم چه خوب از تعليق درمياد؟؟

Tuesday, September 21, 2004

بعضيا يه جا تو زندگيت ميزارن تا هميشه. از اين آدما که يه موقع يه جرقه، يه کشف يا رشدو تو زندگيت باهاشون شريک .بودي. حالا هرچقدم کوتاه و کوچولو موچولو

.بعد يهو يه وقفه شيش هفت ساله اندازه يه پله گنده از نوجووني تا جووني
.ديگه کلي بزرگ شدين. داخل آدم مثلن. با يه همه زندگي و پله و رنگاي تنها تنها تجربه شده

.اينکه باز بعد اونهمه بتونين همونطوري بلند و و ديوونه بخندين محشره . انگار همونقد خل و دست نخورده

اين سالا که گذشت چند تا طوفان رد کردم. يکيش هنوز به گريبانمه اما ميدونم اونم رد ميکنم ميره. تو خيال شيش هفت سال ديگم. يعني بازم دل و حوصله و فراغتي ميمونه بره همو داشتن و اينجور خنديدنا؟
غير از اين باشه زندگيو باختيم. من مواظبم. اما بالاغيرتا ديگه بيخيال طوفان موفان شو واسم. ديگه نميخوام جلو جلو بفهمم. لااقل دردارو نه. بايد به لذتاي عقب مونده برسم. الان ديگه موسم آرامش و لذته .
يادت نره! (*)

Thursday, September 16, 2004

امروز تور UCLA گردي شدم !
واااااااي!! يعني مي خوااااااامااااااااااااااااااااااااا!
سبز سبز، بوي چمن، فضا، امکانات، اتمسفر ....
چرا زودتر نيومدن منو کشف کنن. ديگه گفتن نداره آدم از مقايسه دانشگاه تهراني که چهار سال توش هدر رفت و اينجا چه حسي بش دست ميده. فقط حيف که تو لس آنجلسه. دورو برشو بيخيال شي خودش حرف نداشت .
دچار عقده هاي نديد بديدگي فرهنگي شدم.

Monday, September 13, 2004

ميخوام اسم سرخپوستيمو از ايستاده با گوشت به "باد در موهايش" تغيير بدم!
اگه ميفهميدي چه حسي داره ...

Thursday, September 09, 2004

The Phantom Of The Opera


ياد لندن شب آخر و لحظه هايي که با هم توش غرق شديم .
ميدوني الان يه ثانيش آرزومه؟ ...

******

اينجور رسمه که هر انگيسي به شصت و پنج سال که رسيد تحت حمايت دولت قرار ميگيره. يعني هفتگي از دولت حقوق ميگيره. اگه خونه نداشته باشه دولت بهش خونه ميده. اگه وضعيتي داشته باشه که کاراي روزانه براش سخت شده باشه گاهي روزي سه تا پرستار مياد در خونه. يکي غذا ميده اونيکي مواظب وقت قرصاست . اونيکيم خريد ميکنه حموم ميبره پياده روي، گردش، دکتر ... و همه اينا مجاني. انگار ازت تشکر ميکنن که اينهمه سال زندگي کردي و مخلصانه سايتو سر مملکت انداختي! خب طبيعيه که اين شهروند اينگيليسي بي دغدغه با خيال راحت و آسوده به زندگي ادامه ميده و تو نود و پنج سالگي بره ده سال بعدشم برنامه ريزي ميکنه .
کلن هيچ جاي ديگه اروپا نديدم انقد به حقوق انساني و وجود آدم احترام بزارن و زنده حسابت کنن. مرد، زن، پيرو جوون و
.معلول فرق نميکنه. فکر همه چي و همه کس شده و وجود همه به حساب مياد

راستي مادام توسوي اينجا با اوني که تو فرهنگسراي نياوران ديديم خيلي فرق ميکنه . يه مجموعه واقعن ديدني با قسمتاي مختلف. وحشتناکترين جايي که تو عمرم بودم طبقه پايين همين مجموعه بود که ابزار و آدما و کلن اتمسفر شکنجه و اعدام از دويست سيصد سال پيشو عينن درست کرده بودن و ....پوف واقعن دل ميخواست ديدنش . خيلي واقعي و و حشتناک ... از اونوقتا که از شدت درندگي هم نوعت تا مغز استخونت تنهاييو حس ميکني ..

Tuesday, September 07, 2004

Les miserables!



واي بلاخره بينوايان واقعي لايو توصيف نشدني ديدم !
همين فقط که سه ساعت لاينقطع مورمورم نخوابيد.اصن يه جاي ديگه بودم.

اينجا چهار تا از آهنگاشو گذاشته بودم قبلن .

نکته سوپر هيجان انگيزشم اين بود که کتاب نتشو خريدم! تنظيم بره پيانو و وکال! يعني چي؟؟ يعني از پشت ويترين هر پيانو فروشي که رد ميشم حس جنون بهم دست ميده. دو ماهه دستم به پيانو نخورده .
اگه يه روز قاطي همچين تيمي همچين شاهکاريو برديم رو صحنه ممکنه از خوشي سکته کنم.

Saturday, September 04, 2004

آي هااااااي .....
......
دوست دارم خب بيا.

اين جان عاريت که به حافظ سپرده دوست .. روزي ....

نه نه دختر نبود.

مرتيکه جاکش بود دختراشم فرستاد آمريکا خودش ...

اونکه ک*و بود اصلن!

نه ما ديگه زياد مونديم ...

آخه لامصب ک*م نميداد!

نه به خدا دوست دارم.

آره اختر زن نجيبي نبود . نه به هيچ وجه. ( تنها زني که من رو نجابتش قسم ميخورم! )
نه مريمم دختر نبود. نه نه دختر نبود .. اما خب ...

ممم .. ددددده ! بيا ديگه خب ميخوامت!

آقاي ص. نود و يک سالشه ! از اون طاغوتياي دبش و ميلياردراي فوق العاده با شخصيت اون زمان که وقتي باهات حرف ميزنه از شدت لفاظت قلم و ادب کلماتش ترجيح ميدي فقط لبخند بزني و سکوت کني چون مطمئني تو اون کلاس حرف زدن خيلي بيشتر از اينا تمرين ميخواد.
اون وقت همين آقا اگه ويسکي شبش يه ليوان بيشتر از معمول بشه خواباشو بلند بلند ميبينه و نتيجش ميشه همون خطاي بالا!

جدن که مردا موجودات .... قابل تاملين!