Friday, March 28, 2003

Monday, March 24, 2003

اين قافله عمر عجب ميگذرد...
ميخواستم از جنگ بگم... ميخواستم از برگشتنه بهار بگم و کلي به خاطرش بالا پايين بپرم...
الان سال نورو به آقاي پورتراب تبريک گفتم. ميخواستم از حال فرشته جون بپرسم و بگم اگه دارويي لازم داشت حتمن خبر بده. ميخواستم بگم ببخشيد چند ماهه بيخبرم ازتون. ميخواستم به خودم قول بدم امسال بيشتر سر بزنم.... آقاي پورتراب گفتن فرشته رفت.
اونقد راحت گفت که من زبونم بند اومد...
چقد با هيجان عيدو تبريک گفته بودم بهش..واي فرشته جون ....؟ گفت دوازده روزه که فوت کرده. نفسم بالا نميومد. فرشته جونه نازنين. فرشته جونه هميشه شادو شنگولو بذله گو ، با محبتو ساده، فرشته جونه هنرمند ، اون روح لطيفش.. و از همه مهمتر فرشته جوني که تو اين سالهاي گذشته هر هفته باهاش رشد کردم و بيحرف و اشاره اي جزوي از ثابت زندگيم شده بود...
هنوز صداي خنده هاي از ته دلش يادمه هنوز آهنگه صداش تو گوشمه.. نميدوني چه خوشگل ميگفت : اين پورترابه بلاگرفته..... وقت غصشم آدمو خنده مينداخت. از درداش برات جک ميساخت...خودشم باهات غش ميکرد و آخرش اشکاشو يواشکي پاک ميکرد.. نقاشيهاي شاهکاري که ميکشيد.. با حوصله . اين سالاي آخر از وقتي ديگه شاگرد پيانو نگرفت هر هفته يه کار جديد ازش ميديدم. تکنيکاي مختلف و گاهي تکنيکاي ادغامي اختراعيه خودش و هر بار مشورت کردنش راجع به جاهاي خوب و بد کار... ميخواست نمايشگاه بزاره ، حيفه اونهمه استعداد...ديگه چه جوري برم خونه آقاي پورتراب.. با چه دلي برم وقتي ميدونم ديگه صداي آوازخوندناش از اتاق پشتي نمياد... ديگه هيچوقت نميشنوم .. نه آوازي نه خنده اي نه صداي خستگيهاشو.. و طفلک آقاي پورتراب که بايد با سکوت و خاليه حضورش سر کنه بعد ازاين.. نميدونم.. اونخونه بدون وجودش برام باورنکردنيه..

****
نميدونم چرا انقد بايد اينتو خبر مرگ بدم.. نمدونم طرف شمام ازين اتفاقا ميفته يا فقط قسمته منه. احساس ميکنم يکي ميخواد بيدارباش نگهم داره. ميگه وقت تنگه.. درياب دمي که با طرب ميگذرد... پيش آر پياله را که شب ميگذرد..
خيلي اينارو ميشنوم..

Sunday, March 23, 2003

امسال اصلا حس عيد و حال و هواي تحويلم نبود. روز آخر رفتيم گل خريديم . يه عالم گلاي رنگارنگ. شب بو، زنبق ، سينه ري ، فلزيا. وقتي گلا رو بغل کرده بودم ديگه نميشد به عيد فک نکنم. تازه شدم و جوونو رنگارنگ. پره حساي خوبو دوست داشتني. خلاصه شعفناک شدم بسي. بعد همون موقع يادم افتاد شايد اين آخرين عيدم باشه تا مدتها ،اينجا و کنار مامانينا. يه کم دلم گرفت.. بعد خوشحال شدم که مسافرته عيدم به هم خورده بود. دلم ميخواست هر لحظشو خوب مزه مزه کنمو يادم نگه دارم. لحظات باهم و کنار هم بودنو. امسال بعد از مدتها سر تحويل فقط خودمون چهار تا بوديم. يه تحويل کاملن خانوادگي و به ياد موندني. چقد بده که دارم بزرگ ميشم. چقد بده که ديگه هيچ وقت ته دلم اطميناني نيست بره يه تولد يا عيد ديگه کنار هم و با هم. قيمتيه که بره ورود به دنياي آدم بزرگا بايد بپردازم. لعنت به اين آدم بزرگي. من هنوز خيلي کودکم و دنيامو با تمام وجود ميپرستم. نميدونم فقط يه حسي هست که ميگه امسال ساله سرنوشته. امسال ساله راهاي جديد و تغييرو قايم کردن کودکيه. نميتونم دورش بندازم اگه مجبور شم تا ابد تو دلم قايمش ميکنم...
چمدونم...
حضرت حافظم امسال چنين فرمودند:

بيا که رايت منصور پادشاه رسيد / نويد فتح و بشارت به مهرو ماه رسيد
جمال بخت زروي ظفر نقاب انداخت / کمال عدل بفرياد دادخواه رسيد
سپهر دور خوش اکنون کند که ماه آمد / جهان بکام دل اکنون رسد که شاه رسيد
ز قاطعان طريق اين زمان شوند ايمن / قوافل دل و دانش که که مرد راه رسيد
عزيز مصر برغم برادران غيور / ز قعر چاه برآمد باوج ماه رسيد
کجاست صوفي دجال فعل ملحد شکل / بگو بسوزد که مهديه دين پناه رسيد
صبا بگو که چها بر سرم درين غم عشق / ز آتش دل سوزان و دود آه رسيد
ز شوق روي تو شاها بدين اسير فراق / همان رسيد که از آتش ببرگ کاه رسيد
مرو بخواب که حافظ به بارگاه قبول / زورد نيم شب و درس صبحگاه رسيد

Thursday, March 20, 2003



سال نو مبارک خيــلـــــــي*-:

Tuesday, March 18, 2003



زمستون ناز نازي، لطيف ، پنبه اي
دير مياي زود ميري. هنوز خيلي ميخوامت..

Wednesday, March 12, 2003

بــــوي بــــارووون
بــــــــــــوي بــــــــارووووون
بـــــــــــــــــــــوي بــــــــــــــارووووووون
ووووووووووووووووووووووووووووووااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااي

آيتک حين و پس از بوي بارون:
:(
:)
|:)
:))
:))))
&-:
|:
:((
||-8
:)
:)))))
||-8 ||-8 ||-8 ......

Tuesday, March 11, 2003

مامانم يه هفته بود شده بود عينه بچه مدرسه ايا. هي دلشوره داشت ميگفت واي اگه فاينال بيفتم چي ميشه و اين حرفا.. اين ترم امتحانش از کل کتابه. مام هي ميخنديديم ميگفتيم بابا خجالت بکش اين اداها چيه درمياري، ولي شوخي شوخي خيلي جدي گرفته بود قضيه رو.. زدو امروز صبح با هيجان و جيغ و داد آنچناني اومد سروقت منو آيدين که اگه بدوونيـــــن چـــــــي کار کـــــردم؟؟ يه ورقه درآورد گفت بيا! جوااب سـوالا!! بعدم شروع کرد بالا پايين پريدنو رقصيدن.
يهو اين رگ گيرته فرصت طلبانه منو آيدين قلمبه شد که اصلا چه معني داره مامانه آدم تقلب کنه! عمرا! خلاصه ازاونوقت اين سوالا رفت جيب عقبه برادر. فردام فايناله. البته اونقدام ديگه ظالم نيستيم. بلاخره ميديم بش سوالارو اما به هر حال اول بايد پي ده پرايس کنه!

***
حساب پس اندازشماره 712204 بانك ملي شعبه حسينيه ارشاد به نام محبوبه قنبرزاده منتظر دستهاي سبز شماست.
اينجا جزئياته بيشتر نوشته شده. بعضي وقتا همين نفسيم که بي قيدو شرط و راحت ميادو ميره و حياتيو باعث ميشه که ما خودمونو مثلن درگير گرفتارياش کنيم در نمياد...
اونوقت هر نفس يه زندگيه ..يه فرياده حضوره..


Friday, March 07, 2003

.les miserables (بينوايان) يکي از قشنگترين موزيکالهاييه که در عمرم ديدم.
بر اساس رومان معروف ويکتور هوگو و با موسيقيه بي نظير alain boublill و cluade-michel schonberg . عالي بود عالــــي.
يکي از بهترين اجراهاي موجود اجراي ارکستر فيلارمونيک لندنه در آلبرت هال . به مناسبت دهمين سالگرد نمايشه و به صورت زنده گرفته شده.
اينجا بعضي آهنگاش رو ميشه گوش کرد و اينجام يه تيکه هارو ميشه ديد. اينجام سمپلاي خيلي کوچولوي آهنگاشه ولي از يه اجراي ديگه.

من با اين اجراها پرواز ميکنم... آخره زندگيه.
چي ميشه منم يه روزي يه همچين موزيکالي رو صحنه ببرم؟ فقط ممکنه از خوشي سکته کنم !
هيچي برام زيباتر و مسحورکننده تر از آواي انساني نيست. هيچي.