Tuesday, December 28, 2004


ديدنش بره کسايي که موزيکالشو نديدن که شديدن توصيه ميشه.
اينم سمپلاي آهنگاش.
کلن فيلمش از لحاظ سمعي بصري حال جا آور بود. از اونا که اگه تو خونه ديده بودم صد تا عکس ازش گرفته بودم. فقط اين فانتومش يه کمي قلابي بود. يعني ترسناک که نبود هيچي کليم جيگر بود. هاليوودي ديگه. امان حالا شما لويد وبرشو بچسب فعلن.

Monday, December 27, 2004

واااااي بعد از مدتها خوبم. يعني خوبما!
تخت خودم, اتاق خودم, اينترنت خودم, پنچره خودم, پيانوي خودم... نميدوني چه مزه اي داره بعده چند ماه دربه دري. اينکه بلاخره يه چيزي از خودت داشته باشي. مال مال خودت. حالا گيرم پيانوش ناکوکترين و فسيلترين پيانوي دنيا باشه. گيرم .. بيخيال گيرم اصن. آقا جون زندگيست. حس مالکيت و تعلق حس محشريه که انگار بدجوري کمش داشتم.

نيويورکو دوست دارم زياد. حتي با وجود اينهمه تنهايي. ديروز رسيدم و همين سه نفر و نصفي آدمم که اينجا ميشناحتم همه رفتن دورِدور سفر. راستي کريسمس مبارک! مال منم مبارک شد يه جورايي. يعني بلاخره مبارکش کردم زورکي. نزديک خونم يه کليساي جامع داريم بس زيبا و عظيم. از اونا که از درش رد ميشي تو خود به خود بالاي سرت حلقه ميبنده. و من اقليت ديشب سه ساعت تموم پا به پاي جمعيت معتقد کريسمس کرول خوندم و متبرک شدم. وسطاشم که بزرگان ملبس کليسا با بند و بساط و شمع و عود خيلي روحاني دورمون طواف کردنو تبرک دوبل شد. آخرشم همه همو بغل کرديم و مري کريسمس شديم و از همون راهي که تنها رفتم تنها برگشتم. لنلي کريسمس خلاصه. به هر حال خوندن خوبه و منم که ديوانه خوندن.

ديگه بگم ... لاس وگاس مطلقن خوش ميگذره. چه با پول چه بي پول. فقط نکته فلسفي ماجرا اين بود که اينجاشم هنوز کلي راهه تا به لذت زن اندازه مرد برسن. شايدم طلبه کمه. به هر حال خودمون کشتيم چهار روز گشتيم دنبال يه ستريپ کلاب مردونه. غير از يکي دو جا که ويک اندا فقط برنامه داشتن نبود که نبود. اونوقت زنونشو ميخواستي مثل پشگل ريخته بود. داشتيم به همون رضايت ميداديم از شدت پيسي. بعد ميگن چرا همجنس گرايي زياد شده. بابا نيست امکانات نيـــــست! دهه!

بعد يه هشدارم واسه کسايي که از کانادا به قصد آمريکا سفر ميکنن. مواظب باشين و آماده و حتمن چند ساعت قبل از پرواز تو فرودگاه باشين که سيکيوريتي فرودگاهاي کانادا
بد سيکيوريتيه. بلاخره منم بعد از اينهمه سفر اونجا به اتاق دوربين دار و انگشت نگاري و اين حرفا رسيدم. تنها جايي بود که قسمت ايميگريشن تو خود فرودگاهه و همه چي قبل پرواز انجام ميشه. برن زبر گل ايشالا.

دلم بره همه خيلي تنگ شده:x کوشين پس؟

کريسمس مبارک!


Friday, December 24, 2004

کلم سنگينه و داغ. پنجره ها قدين و از اينبالا انگار همه داهات تورنتو زير پاته. يعني ديروز که بود امروزم حتمن هست. برف اومده حسابي. سفيدي مطلقه و همه دنيا زير مه قايم.
روشنايي تا بي نهايت اما يه عالم محو و رويايي. انگار سوار ابرايي يا که شايد ابرا اومدن مهربون بغلت کردن. هايِ مرض و منظره ام. هذيونم مياد.

هوم.. انگار هنوز حناقم بهمه. آدم مُحَنِق هذيوناشم تو دلش ميان و ميرن. درز لازمم. لامصب داره جاي حرفاي فارسي فراموشم ميشه.
نکه نوشتني حناق باشما. سکوت سايه انداخته. هه سکوت بند گسسته بود؟.. شايد صداي واقعيه زندگيه. همون که هي بايد شلوغ کني که نشنويش. حالا اما سکوت جاريه. سکوت و ساکتانه شنيدن و شنيدنو انديشه تا ابد. از لحظه هشياري هر روزه تا بي هوشي شبانه, يه بند دارم فلسفه هستي بالا پايين مبکنم. راه به جايي نميبره. دريغ از يه حس قاطع.
بامزش اينجاست که تازگيا احمق ترين آدما کسايي شدن که نظر ميدن. نفس نظر دادن حماقتانست. نکه اينم خودش نظري باشه. فقط دارم رد پاي زندگيه بي صاحابو رو اين تيکه از زندگيم تصوير ميکنم. همه چي بد جوري لقه. يعني بي ثبات. قطعيت عين شوخيه. مضحکست. حالا اين وسط فتوي دادن و مباحثه از اون حرفا نيست يعني؟ خب ولي خدارو صد هزار مرتبه شکر که همه آدماي دنيا اندازه من فيلسوف نيستن که همه با هم حناق شيم! حناق که خودمونيشه البته منظورم همون انقلاب ايدئولوژيک انگار.

خوبم اما انتظار نداشته باش خيلي خوب باشم. پنج ماهه زندگيم تو يه چمدون خلاصست. آواره. پرواز انگار شده روتين چند هفته يه بارم. بي خود فک نکن خوش ميگذره. آوارگي اول آخرش آوارگيه. حالا آواره تنها ديگه خيلي معني واسه کشف کردن قاطيشه. تنهاييش بدجوري تنهاييه.

هي بابام..! دخترک بود که من ميخواستم خيلي کارا براش کنم حالا دنيا چرخيد و واسه من تين ايجر شده اومده ميگه آيتک ويک اند واست کيف گذشت؟!.. رفتم کنسرت کريسمس مدرسش. آقاهه صداش خيلي باس بود ياد حميد افتادم. بعد نرگس. حميد الان پايين فرانسه مخونه نرگس بالاش. آزاده همون ورا ميسازه و مينوازه نغمه يه کم اونورتر وين, عليرضا اونورترش و ... و خلاصه کو تا دوباره من تماشاچيه اجراشون باشم يا تو تماشاي اجرايي شريک... مهم اينه که گاهي وقتي از هيجان يه اجراي خوب لبريزم يادشون و يادمون ميفتم. ولي خب دلم سوراخ واسه لحظه هاي نابي که تنها تنها تجربه ميشه. وه که هر کي يه گوشه پرت شده.. تا من کجا باشم ...

راستي بچه از مدرسه فلوتشو آورده بود. فقط تونستم بقاپمش سوارش کنم پخش شم رو زمين و ... نهانخانه دل يادته؟ اون ورش که با دوئت گيتار و فلوت شروع ميشد. فلوتش محشره اما هيچکي کشفش نکرده بود. خاليم ميکنه انگار که قصه زندگي بزني.
يهو هواي پاييزان ميکنم دقيقن همونجاش که کش ميده پاييََََََََََََََــــــــزان. شنيديش اصن؟ موسيقي متن فيلم بود. از يه ساعت نوار اون چند ثانيه آواز ديوونم ميکرد. هوم... و پناهنده. اونجاش که, من ملک بودم و فردوس برين جايم بود, آدم آورد در اين دير خراب آبادم ... اينجاش ميتوني خل بشي. و موسيقي متن سرب که باز دوباره کليمي شم و بچرخم و بچرخم. راستي شباهت ملودي دختري با کفشهاي کتاني با ساعتها.

آلبومو گرفته دستش ميگه آيتک جون جات خالي. هفته آخر يه شب خونه شما بوديم بابات اونقد جک گفت نفسمون بريده بود. ميخندم و گوشه لبمو گاز ميگيرم. محکم که وقتي اشکي غل خورد فک کنم از درد اون بوده.

يه کاغذ گنده لازم دارم. يه بوم بزرگ . يه عالم رنگ. بايد خالي شم. خطاي محکم لازم دارم و رنگاي پر و واضح. شايد که بشه با خط و رنگ کاستي قطعيت و ثباتو درمون کرد.

همم ... اصن قصه از کجا شروع شد؟ ترس مرداب داشتم؟ مرداب ماي اس.
بلاخره آدم کدوم زندگيم؟ دلم خونه گرم ميخواد. چراغ روشن. آرامش و ثبات و عشق. اما از سکون بيزارم. اصن انگار بي سرزمينم. انگار ديگه باورم نميشه قرار بگيرم. از قرار خوف دارم و از بي ثباتي وحشت. فقط زندگيو تنهايي نميخوام. اينو ديگه مطمئنم. بدجوري مطمئنم.

همم.. عاشق اون تيکشم که چسبيدي به يارو ميرقصي اونم چسبيده به ياروش ميرقصه پس فقط خمار به هم خيره ميشين و قصه ميسازين.

ديشب خوابيتو ديدم. هميشه تو خوابام با همين. خواباي پيغاميمو بلدم ديگه. مال آدماي مهم زندگيمن. پس چرا تا ديشب فک ميکردم هيچ وقت مهم نبودي؟

وقتي رسيدم اون گريه کرد من بغلش کردم. وقتي ميرفتم من گريه کردم اون بغلم کرد. تو جفتش نگرانه من بودم. همش بازيه نه؟

خانومه با قيچي بالا سرم وايساده ميگه خب وقتي خوب شي همه چي خوب ميشه ديگه نه؟کلمو تکون ميدم و کشف ميکنم که هنوزاميدوارم. اميدوارم و سخت اميدوارم که بلاخره صبحي من و سلامتي با هم چشم باز ميکنيم و من حضورشو فرياد ميکشم. رها و بي نياز.

ميدوني زندگي ميتونه همينجوريشم خوب باشه. فقط بايد ياد بگيرم باهاش مسابقه ندم. بايد ياد بگيرم زندگيش کنم. همه لحظه ها رو. همه نفس هارو. چه سود از اينهمه غوغاي درون وقتي آخرشم وات ويل بي ويل بي! بايد ياد بگيرم هم پاش و آروم راه برم و مزه کنم.

هوي! من يه بدهکار طبکارم. ديگه بعده اينهمه هذيون حقمه. يکي از اون ليز نرماي کشدار. يالا!