Friday, September 22, 2006

امروز تو وبلاگ جدید یه دوست قدیمی خونمدم که گویا دبستانمون با خاک یکسان شده..
دلم گرفت .. پرت شدم وسط روزایی که گذشت و بچگی بود و هنوز نمیدونم روزای رنگی بگمشون یا سیاه سفید ...
همه اون کودکی ناب، سادگی.

ما مقنعه سفیدای فسقلی و مدرسه کوچیکی که قد کوچیکم دریاش میدید.
مراسم صبحگاه ولش کن. شعارایی که یا نمیدادم یا تو دلم تندی میگفتم خدایا برعکسشم ولش کن.
روزای بمبارون، پناهگاه مدرسه، اون آژیر لعنتی خطر، ترس دوباره و دوباره مردن ، یا تنهایی مردن، یا تنها موندن ...
اونارم ولش کن.

دلم میخواد فقط به کلاس فسقلیمون فک کنم.. به همه اون شال گردنا و کلاهای رنگی..
به دوستا و قولایی که انگار خیلی واقعی بودن. به همه روحای بی تجربه ساده ای که بودیم. پر پر آرزو و آماده برای فتح کردن.
همه اون دفترا و کتابای جلد کرده. بوی نایلون جلدا. بوی مداد تراشیده و پاک کن سابیده. بوی آهسته آهسته آموخته شدن! کلمه ها و ترکیب های تازه!
هم! و هم بوی عجیب و منتظر لوبیا لای دستمای نمدار!

به پفک نمکیایی که اندازه ما کوچیک بودن. لواشک ترش کثیف درجه یک و همه اون آلوچه های دزدکی ممنوعه!
و ذوق و شوق روزای قبل ۲۲ بهمن که مجالی میشد بره رنگ دیدن و با رنگ بازی کردن. بره خوندن و شنیدن.
این من پر رنگ و موسیقی ... روزا روزای سیاه سفید خط کشیده شده.

دلم هوای اول صبح اون موقع رو میخواد.. با اون ریه های کوچیک که هوای یه فکر کوچیک و صافو تنفس میکرد.
هوای پر هیجان. هوای مملو از ندونسته ها،
هوای مخصوص بی تجربه های تازه.

تازه بودیم.
تازه.

ههههم.. دلم غنج میزته، آرزوی یه لحظه دوباره مزه کردن اون روزا و اون آیتکی که خیلی وقته تموم شده.

نمیدونم چرا انقدر غم انگیزه.
فقط فک کردن به همه اینا خیلی زیاد غم انگیزه ...



*******


داغان کرد!

Sunday, July 09, 2006

من باز خونه ام!
خوووونه!!!
چند وقت پیشا الکس داشت میگفت که "رفتم خونه و ..." و من تو حواس پرتی یهو تعجب کردم پرسیدم یعنی رفتی نیوجرسی (خونه مامانشینا) و اونم بیشتر تعجب کرد گفت نه رفتم خونم. خونه خودم همین آپ توان منهتن!!!
و اینطوری شد که من یهو متوجه شدم هنوز خونه بره من با معنی خانواده یکیه. خونه مامان بابام! یعنی جایی که خانواده هست جاییه که معنی خونه میده حس خونه.
زندگیمو اونور دوست دارم. چیزیه که خودم کوچولو کوچولو درستش میکنم. بره همین همه چیزش لذت ناکه و احساس مالکیت میده به آدم. یعنی همه چیز کوچیکی که دارم مال خود خودمه. ولی میدونی چیه! آخرشم انگار اتاقمه نه خونم!
حالام که اینجام دلم بره اونجا تنگ میشه. یه طورایی زندگیم الان اونجاست. و اینجا حس عجیبی دارم. حس هیچ کاره بودن! حس اینکه انگار واقعن از این خونه رفتم. حس اینکه اینجا دیگه انگار فقط یه گذرگاهه.
خلاصه الان با خونه ام و بی خونه.
بی جام تو دنیا. میگردم.
دارم میگردم دنبال جام.
دنبال خونه خودم.



*******


اوووووف که چند وقته ننوشتم!!!
چه روزایی گذشت این لاماها!
همین لاماها بیست و شیش ساله شدم!
و همین وسط مسطا وبلاگم چهار ساله شد!
زندگیم اونقد شلوغ شد که دیگه یا وقت نوشتن نموند یا حوصله نوشتن.
دورغ میگم یه دلیل دیگم داشت. همون که همیشه همه ازش نالیدن و من تازه تجربه کردم.
حس نا امن و بد زیادی دیده شدن. زیادی تعبیر و تفسیر شدن. و ختم کلام زیادی جوریده شدن!
وبلاگ برام اتفاقا و دوستیای خیلی عزیزی آورده ولی تو این دو سال آخر خیلی وقتاییم بوده که خیلی حرف داشتم و اصن جای امنی بره درددل نبوده.
شاید بره اینکه آدما اینجا قویترن اونور شکننده تر. محتاط تر و مواضب تر.
چون همه زندگیت خیلی کوچیکتر و با ارزش تر.
چون چیز بره از دست دادن کم داری و دیگه اونقدرام بی پروا نیستی.
از نگاه و حرفای آدمای زیادی کنجکاو فرار کردم.
خب حیف روزای رفته وثبت نشده!
ولی اون لاماها عاشق زیاد بودم.
حسودی کردم و بره عشقم زیاد ترسیدم.
مریض زیاد شدم.
کار و درس زیاد کردم.
خوش زياد گذروندم.
یه عالمه تجربه کردم.
یه عالمه با سر رفتم تو دیوار و آدم تر شدم.
یه عالمه بیشتر خودمو شناختمو و فهمیدم از زندگی چی میخوام.
یه عالم خودمو گم کردم و پیدا کردم.
یه عالمه حرص خوردم و بخشیدم.
یه عالمه شک کردم.
یه عالمه نقشه کشیدم.
یه عالمه رویا دیدم.
یه عالمه آرزو کردم.
یه عالم خواستم و دیوونه شدم.
خلاصه یه عالم زندگی کردم دیگه.
قد یه سال!

Tuesday, May 09, 2006

تموم شـــــــــــــــد!!!
همین دو ساعت پیش بود که فرست ییر آو گرجوعت سکول فینیشد خلاصه!!
باورت میشه؟!

فک کنم کم کم یه کم پیدام شه!

Tuesday, February 21, 2006

گجلر فکرنن یا تا بیلمیرم
بو فکری باشیمنان اتا بیلمیرم
گجلر عشقینن یاتا بیلمیرم
بو عشق باشیمنان اتا بیلمیرم
نی نییم که سنه چاتا بیلمیرم

آیریلیق، آیریلیق ، آمان آیریلیق
هر بیر دردن اولار یامان آیریلیق

اوزون دو هجرینن گارا گجلر
بیلمیرم من گدیم هارا گجلر
وروب دو دردیم یارا گجلر

آیریلیق، آیریلیق ، آمان آیریلیق
هر بیر دردن اولار یامان آیریلیق
هر بیر دردن اولار یامان آیریلیق

Tuesday, January 24, 2006

عجب وضعيت داغاني.

عجب دل گه گيجناکي.

و عجب شب و روزهاي خواب ناکي.