Friday, September 26, 2003

اصنم من عاشق هر چي كاره تلفيقيم . عجب موجودات باحالين اين جنابان توفيق فرخ و كيا طبسيان(نبود لينك بدم)! بازم احساس خوب كشف بم دست داده . خيلي لذت ناكه شنيدن صداي سه تار قاطي ملودياي جَز يا وسط قطعات رقص رنسانسي و فرماي قرون وسطايي . فك كن رنگ حربي وسط استامپي!! همچين خوب خوشخوشانت ميشه ! خيلي دوست داشتم ! آفرين به اين ابتكار . خانوم فرخ و آقاي طبسيان دمتان پيوسته جيز و از راه دور ماچ ماچ!
:x

***

تمام ماشینهای کوچک دنیا...
یا
چگونه من یاد گرفتم که پدر خودم را اعدام نکنم...
(August 09)
........
(راستش میشود تمام ماشین های کوچک دنیا را خواست، به همان سادگی و شفافیت کودکی، اما اگر نشد که به آنها برسیم ، یا نتوانستیم، به این خاطر نیست که دیگران ساواکیند! سعی هم نکنیم در ذهنمان، دیگری را اعدام کنیم تنها به این دلیل که با خواسته ما مخالفت کرده. شاید همین مخالفت کوچک باعث شود تا عمری بتوانیم از ماشین های کوچکی که داریم لذت ببریم ، بدون اینکه مجبور شویم بابتشان پدر خودمان را اعدام کنیم!
راستی، شما چند نفر ساواکی در ذهن خود دارید؟ چند تایشان را هر روز اعدام میکنید؟؟؟)

Friday, September 19, 2003






سركار خانوم سلما هايك،
عجالتن من قربونتون برم كه انقده لوند و دل لرزوننده ميخونين !
كه انقده خوشگل فريدا شدين!
كه انقده هيجان انگيز رقصيدين!
كه كاشكي ميشد منم اونجا يه گوشه وايستاده بودم تماشا ميكردم!
كه كاشكي ميفهميدم چي ميخونين!
كه من خر نكردم هون موقع رايتتون كنم!
كه داغ شما و گويا هنوز به دلمه !


Saturday, September 13, 2003

تمومممممممممممممممم ششششششششششششششد!!!

ووووي! بلاخره طلسم شكسته شد و من پس از يك سال تمام يللي و تللي به معناي واقعي كلمه ، يه ماهه پيچيدمش رفت! نميدونم چرا اينهمه كش اومده بود . خلاصه كه من امروز مهندس موسيقي شدم! هر جا بري موقع فارغ تحصيلي كمه كمش يا نوازنده ميشي يا آهنگساز ولي از اونجايي كه تو مملكت گل و بلبل خيلي فشارشون اومده بوده كه كلن اجازه موجوديت رشته موسيقيو صادر كردن ، ديگه بيخيال قضيه گرايش مرايش شدن . خلاصه ما همه فله اي ميشيم كارشناس موسيقي . حالا كي ميدونه كارشناس يا نمنه خدا ميدونه . يعني همون مهندس ديگه! مگه نه؟!
ديگه از احوالات دفاع بگم كه بعد يه سال و نيم سرما خوردم ، درست سه روز قبل از روز موعود ! در عمرم اينقد منظم و كيلويي دوا نخورده بودم كه سرپا باشم ولي آخرشم با دماغ فين فيني و گوش گرفته و سر سنگينم دفاع كردن عالميه ! به عبارتي قالي بود ، به مرارت كنده شد ولحمدلله !
موضوع پايان نامم " موسيقي جَز از ابتدا تا امروز " بود . 18 شدم . نميدونم چرا بيست نشدم . يعني ميدونما ، خب وقتي تو دانشگاه سنتي همچين موضوعي بر ميداري همين كه طردت نكنن خيليه . به طور كلي شكر گزارم .
خلاصش اين كه آقا جان حسش هم خوبه هم بد . دلم همش يه جوريه . باز يه چيزي تموم شد و اون خالي ترسناكه به زور ميخواد خودشو جا كنه . البته خيلي برنامه دارم . اما الان كه همش بلو ام. انرژيم هيچي ندارم . ابسولوتلي ات او انرژي! راستش خيلي گريه دارم ... اه اصنم گند بزنن اين زندگيو و اين مدام شروع شدن تموم شدنانشو . ديدي گفتم افسردگي ميشم .. بد خرابم .
امروز اتفاقي يكي از دوستام كه با هم دوئت و تريو كار ميكرديم اومده بود . كلي دلم تنگ شده بود، كلي حرف زديم و كلي رفتم تو هيجان و روزاي پر انگيزه چار پنج سال پيش . اون روزا كه پر انرژي بودم و كلي فكرا و رويا هاي هيجان انگيز تو كلم بود . راستش خيلي دوست داشتم هنرهاي زيبا قبول شم . وقتي چارده پونزده سالم بود كلاساي آزاد رنگ روغن و گرافيكشو ميرفتم . عاشق محيطش شده بودم . هنري بود ، رويايي بود ، زمينه پرواز بود . اصن پامو كه ميذاشتم توش دلم پره هيجان و التهاب ميشد . فك ميكردم وووي چه هنري دارن ميتركونن اينتو! خلاصه آرزويي بود و برآورده شد . اما وقتي خودمم رفتم نشستم پشت يكي از همون ميزا همه چي عوض شده بود ... خيلي مشكلا بود، خيلي بي توجهي ، خيلي بي انگيزگي ، خيلي ركود .... تو ذوقم خورده بود اساسي. ولي به هر حال گذشت و گذرونديم . حالا همش خاطرس و دلت كه واسه لحظه لحظش پر ميكشه . بچه ها و درو ديوار دانشگاه و تمام خاطرات نابش يه طرف، دلم بره استادام خيلي تنگه . فك كنم از اين نظر خوش شانس بودم . سره كلاس كسايي نشستم كه واقعن دوسشون داشتم . كسايي كه آدماي بينظيري بودن و تو تخصص خودشون بهترين . خانوم موحد شلوغ و پر انرژي ، آقاي مشايخي پر جذبه اما خوش قلب ، فرهت رنگ وارنگ ، منظمي ساده و صميمي ، مولاناي دوست داشتنيو فيزيك آكوستيكش كه كابوس زندگيم بود .... هه هه من واقعن معلمامو دوست دارم . خيلي . با يه حس قدرداني گنده هميشگي ته دلم براشون  .


يه فصل ديگم ورق خورد .... تند ، بي رحم و به يه چشم به هم زدن .
ببينيم جديده چي داره تو آستينش .