Wednesday, August 28, 2002

زنان هم حق طلاق پيدا ميكنند..!...
فقط از شنيدنش اشكام سرازير شد..ته دلم باورش نميشه ولي تو اين
خفگي عين وعده يه سوراخ تازه بره نفس كشيدن ميمونه.
فقط بره يه لحظه حس كردم زيادي بدجنسم نسبت به خاكم، اما فقط يه
لحظه چون سريع اومدن تلنگرهايي كه يادم بيارن اوووه حالا يه لك
از هزار لك تازه اونم اگه پاك بشه..
اما دعا ميكنم كه بشه. از ته دلم و براي تمام زنهاي صبور و دردكشيده
همين خاك كه ميگن! مال منم هست.

Sunday, August 25, 2002

دلم شديدا هوس فيلم ويلون زن روي بام رو كرده. يه آقاي دزدي فيلممو دو ساله برده هنوز نياورده. به نظرم از بهترين موزيكالهاست ،البته در كنار the sound ofmusic و scugnizzi(بچه هاي خيابان) . آهنگاش ، شعراش بازيا اصلا همه چيش به نظرم فوق العادست.اون حس و حال و فضاي روستايي و سنتيو كه ديگه نگو. اصلا كل فيلم در واقع بر محور همين سنتهاست البته از نوع كليميش. ولي اونقد حس جاري و طبيعت زندگيو قشنگ و ساده نشون ميده كه آدم هيچ احساس دوري يا بيگانگي نميكنه.
داستان زندگي ساده و صميمه يه شيرفروش و دختراش ، آرزوهاي كوچيكش و مقاومت سرسختانش براي حفظ سنتها. البته و صد البته با بازي عالي topol با اون رقص بي نظيرش تو طويله موقعيكه ميخوند if I were a rich man . مست و ملنگ ميكنه آدمو عاشقشم. اين داستان البته سالها قبل از اينكه فيلم بشه روي صحنه تاتر رفته، شايد
چيزي حدود ده سال پياپي. موسيقي اين نمايش كار جري بوك و شعر مال شلدون هرنيك هست و موسيقي فيلم كار جان ويليامز (آهنگساز شكارچي گوزن).
sunrise sunset يكي از زيباترين و معروفترين آهنگاي اين فيلمه. الان نشستم يه دل سير زدمو خوندمش و كيف كردمو كلي تخليه شدم و ياد اونموقع كه با بچه ها هر كي خط خودشو ميخوندو به خير كردم. ميخوام متنشو اينحا بنويسم چون خيلي ناز و ساده و ملموسو دوست داشتنو ... ايناست !
كاش بلد بودم به آهنگاش لينكم بدم:)

now is the little boy a bride groom
now is the little girl a bride
under the canopy i see them
side by side
when did she get to be a beauty?
when did he grow to be so tall
wasn't it yesterday when thay were small

sunrise sunset,
sunrise sunset
swiftly flow the days
seedlings turn over night to sunflowers
blossoming even as we gaze
sunrise sunset
sunrise sunset
swiftly fly the years
one season folowing another
laden with happiness and tears

what word of wisdom can i give them
how can i help to ease their way
now they must learn from one another
day by day
sunrise sunset
sunrise sunset
swiftly flow the days...

Friday, August 16, 2002

واي كه چقد خنديدم. اولين باري بود كه يه بازي فوتبالو از اول تا آخرش
نشستم ديدم. اونقد خنديدم سردرد شدم. بابا خدا عمرشون بده يكي دو بار
ديگه ام از اين بازيا پخش كنن منم يه كم معلومات فوتباليم قوي ميشه.
تازه الان قطر كمرو باسن همه هنرپيشه هام دستمه. فقط اگه مصاحبه هاي
تخمي وسطشم نبود ديگه خيلي ميچسبسد. بعدشم اين پرسپوليسيا خيلي
خسيسن كه نذاشتن اين هنرمنداي خوش هيكل يه دونه گلم بزنن. خسيساي
گل نديده گل نزده.

Wednesday, August 14, 2002

يكي از لذت بخشترين حساي دنيا وقتي بم دست ميده كه بتونم چيزي به
كسي ياد بدم . وقتي خودم ياد ميگيرم همه وجودم آكنده از هيجانه انگار
تونستم يه دريچه ديگه و تازه رو به زندگي باز كنم. يه راه جديد كه با خودش يه
دنيا كشف و تجربه برام همراه داره. حالا وقتي به كسي چيزي ياد بدم حس
ميكنم همون دريچه و راه رو تو نستم بره اون بازكنم هر دريچه رو به يه دنياي
تازه و ناشناختست و وقتي تو دنياهاي مختلف و رنگاي مختلقشونو ببيني
راحتتر سوراخ رسيدن به افسانه شخصيت رو پيدا ميكني.
يه يه سالي بود كه از اين لذت دور بودم همه كلاسامو كنسل كرده بودم و
خودمو كاملا مرخص. اما الان چند ماهيه كه دوباره رفتم سر وقتش.
روز اول كه رفتم سر كلاس هفت نفر تو ليستم بود و كلي ذوق كرم و
گذاشتم به حساب با شگونيو اينا! الان بيست و چند تايي ميشن. خيلي
حس خوبي دارم انگار همونقد كه اونا از من چيز ياد ميگيرن منم از اونا ياد
ميگيرم. يه جورايي تمرين حوصله صبر آدم شناسي (تو ايران به خصوص
مامان شناسي) تعمق و ريزبيني و خيلي چيزاي خوب ديگه. يادمه روزاي
اول چقدر تعجب ميكردم از كندي بعضيا يا پرروييو گستاخي بعضي
ديگشون اوايل خيلي سخت بود با دنياهاي همشون ارتباط برقرار كنم و
باور كنم بعضياشون مريخي نيستن. خب البته از حق نگذريم يه پديده هاي
خاصيم به تورم خوردن هر كيم با يه هدفي اكثرشون فقط بره اينكه اسم
نتها و جاشونو رو ساز ياد بگيرن بگذريم كه توهمه دنيا اينقدش ديگه جزو
دروس مشخص تحصيليه، يه عده بره اينكه ساز نزده از دنيا نرن بعضياي
ديگم طبق معمول از روي چشمو همچشمي و فقط سه چهار تاشون ميشه
گفت واقعا به عشق ياد گرفتن موسيقي ميان و بقيه رم من دارم سعي ميكنم
عاشق كنم ! جالب اينجاست كه اكثر اين پويندگان راه عشق جلسه اول حتي
زحمت آوردن يه مداد و كاغذ به خودشون نميدن چه برسه به دفتر نت و باقي
قضايا . حتما فك ميكنن قراره موسيقي رو بهشون تزريق كنم. چم دونم.
خيلي ميخندونن منو خيليم حرصم ميدن گاهي ميشه كندي و حواسپرتيشون
مغز منم قفل ميكنه گاهيم مطمئنم رنگم با لبو فرقي نداره اما اونا كه نميبينن
پشتشونو و همينطور به لبو كردن من ادامه ميدن. هر كدوم يه تريك خاص
خودشونو لازم دارن. در كل خيلي باحالن و هر چي كوچيكترن شيرينتر.
اون كوچيكارو كه رسما بايد كانال ورود به سيستمشونو كشف كني تا بشه
چيزي بهشون ياد داد ولي كيف داره، اصلا ديدن دستاي كوچولو رو ساز
كه معمولا م يه كمي ام تپلن خيلي كيف ميده. البته سر همشونم قند تو دلم
آب نميشه مثلا يكيشون هست معلول جسميه با اينكه صورتشم خيلي به
آدماي عقب مونده شبيهه ولي فكرش خوب كار ميكنه اما يكي از پاهاش فلجه
و يكي از دستاش فوق العاده كنده دلم ريش ميشه هر وقت ميبينمش خصوصا
كه هر بار رابرا بابت كنديش ازم معذرت ميخواد اونموقع ديگه آتيش ميگيرم.
يكي دوتاشونم تيك عصبي دارن نميدونم ولي هر چي بزرگترن تاثير مشكلات
و دنياي آدم بزرگا روشون بارزتر به نظر مياد . خلاصه دستاي مختلف، آدماي
مختلف و زندگياي مختلف، يكيشون هست اونقد دستاي ظريفي داره كه هر
وقت پشت پيانو ميشينه ياد دختر مهربون ممول ميفتم. بعضياشونم هستن
خواهر برادري با هم ميان . اين گروه فقط كارشون اينه كه بشينن بغل
دست همو به هم برسونن منم كه اينجا هويجم و اصلا روحمم خبر دار
نميشه چي كار ميكنن اما مدلاي رسوندنشون خيلي بامزه و ضايع ست و
هر دفعه كلي ميخندم.
اين وسط يكيشونم هست خيلي بامرامه، هر وقت قطعه اي رو بايد ميزده اما
تمرين نكرده اولشو ميزنه بعد خيلي شيك و جدي برميگرده طرف منو بم ميگه
“ و الي آخر“ !!! دفعه اولي كه اين جمله رو شنيدم قيافم خيلي ديدني بود!
اصلا هر كدوم يه جوري تعريفين هي ميخوام از همشون بنويسم اما نميشه
كه .حالا بعدنا اگه وقت شد بازم مينويسم ازشون خلاصه كه پديده هاي
شگفت انگيز و خارق العاده اين و من همشونو دوست ميدارم فراوان .
واتو واتو هاي من!

Saturday, August 10, 2002

پرستاري
گيسوان پريشانت را آرايش مكن، مبادا آهن گرم پوست لطيفت را آزار
رساند. بگذار زلفان سياهت همچنان بر شانه ها فرو ريخته باشد.
جامه بر تن مپوش، مبادا فشار كمربند تنت را آزار دهد . همچون دختران
كوچك پيوسته برهنه باش.
از بستر نيز برمخيز، مبادا پاهاي نازكت بدرد آيد. همينسان نيمخفته بمان،
هر كار كه بخواهي من به جايت خواهم كرد.
ميبيني؟ دلم ميخواهد بر تن تو هيچ اثري جز جاي بوسه هاي سوزان من و
فشار ناخنهايي كه يادگار لحظات بيخودي ماست بر جا نباشد.

بيليتيس

Monday, August 05, 2002

وقت تو این نفس است در ميان دو نفس، يكي گذشته و يكي ناآمده. دی رفت
و فردا کو؟ روز امروز است و امروز اين ساعت است و اين ساعت این نفس است
و این نفس وقت است. چقدر كوتاهه فاصله بين مرگ و زندگي و من هنوز تو
خواب خر گوشي. مرگ نه به معناي مردن. از اين دنيا رفتنو ميگم و شايد باقي
گذاشتن يه عالمه كار نكرده، حرف نزده، عشق ابراز نشده ، محبت هديه نشده،
آفرينشهاي خلق نكرده، نقاشيهاي نكشيده، آهنگاي نساخته، كتاباي نخونده،
شگفتيهاي كشف نشده ، پروازاي نكرده ، هدفهاي متولد نشده ،......
نميدونم چرا گاهي حس نميشه و فراموش ميشه اينهمه لحظه بره بودن و
زندگي كردن و بخشيدن و كسب كردن و آفريدن. هميشه وقتي خيلي مريض
بودم يا شباي اول بيمارستان كه بودن و درد و نبودن كنار همن خيلي قولا
به خودم دادم اونوقت كه روزها زير چادر اكسيزن بودم يا دردم فقط با مرفين
ساكت ميشد همش به خودم و خدا قول ميدادم اگه يه بار ديگه راحت نفس
كشيدم يا درداي عجيب و غريبم ساكت شد ارزش دونه دونه نفسهامو بدونم و
لحظه لحظه بودنمو زندگي كنم، عشق بورزم، بسازمو كشف كنم. چقد تو اون
لحظه ها زندگي با همه چيش ارزشمند ميشه . هميشه از خدا خواستم
موقعي وقت رفتنم برسه كه حسرت نكرده ها به دلم نمونه. كاش بشه همه
عشقمو ببارم تو زندگي عزيزانم، كاش همه بفهمن چقد بي ريا دوسشون دارم
كاش عشقم منو پرواز بده به بالاترينها ، كاش وجودم آرامش آفرين باشه ،
كاش نديده ها رو ببينم آهنگاي درونمو نت كنم تصويراي ذهنمو تابلو، حرفاي
نگفته رو بگم و همه عشقمو هديه كنم. كاش مجالي باشه قبل از رفتن چيزي
يادگار بزارم، زندگي ساز باشم و بلكه كمي از معماي خلقت رو بره خودم
حل كرده باشم تا بتونم معماهاي ديگران رو هم حل كنم و سختيهاشونو آسون.
خدايا تا الانش كه شكرت و بازم به اميد تو بره بقيش.

Saturday, August 03, 2002

بعضي وقتها معلق ميشم و آويزون. بعضي وقتها همه چي گم ميشه منم
قاطي همه چي. فقط يه دنيا سوال ميمونه و ابهام و خلا. اينجور وقتها همش
منتظرم يه الهامي انگيزه اي از آسمون برام نازل شه. همش منتظر يه ناجيم
يادم ميره كه همه زندگي و تصميماتش فقط خودمم و خواستن خودم.
ولي الان كه حرفهاي پژمانو خوندم حس كردم اين از لوسي خودمه، از تنبلي
و راحت طلبي. حرفاش عين باطري بود برام و درست آخرش يه كلمات
جادويي نوشته بود. واقعا مرسي از اينهمه انرژي مثبت. كاش منم ميتونستم
اونقدر قوي باشم كه هيچ وقت دلم بره خودم نسوزه. دوست دارم اونقد قوي
باشم كه هيچ وقت ارزشها برام كمرنگ نشن و شيفتگي و حرارت زندگيو از
دست ندم. من پرم از آرزو و اميد و هدفهاي گنده. زندگيو معمولي نميخوام.
ميخوام پر باشه از حركت و تعالي و كشف و شهود خودم. همش دلم ميخواد
بلندتر بپرم و بالاترارو ببينم. ميدونم مايش فقط خواستن خودمه و يه كميم
عرق جبين گاهي كه اونم وقتي چيزيو از ته دلت طلب كني ديگه به چشم
نمياد. پس به سبك پژمان ميگم :
سلام بر اميد. سلام بر تلاش. لعنت به آدم بزدل و ترسو. درود بر خودم و
اهدافم . درود به آيتك با پشتكار.