Monday, January 27, 2003

اين روزا روزاي رنگارنگي بودن. همشم رنگاي مليح و آسموني. آبيشم زياد بود با نيلي و كرم كهنه گرم. موسيقي بود و شباي پر شمع و ياد گذشته.. راستي امروز آخرين امتحان دانشگاهم دادم، ديگه فقط مونده پايان نامه. يه هفته اي چهارگاه رو ختم كردم. بعضي شبا با سارا دوتايي ميرفتيم خونه عمو دهقان. تاريكه تاريك جلوي شومينه ميشستيم دورتادورمون شمع. بعد سارا خاطرات عمو دهقانو ميخوند. هزار جلده. توش از پدر پدربزرگم نوشته تا ماها. خيلي خوب بود. يعني دوراني كه نبودي يا خيلي كوچيك بودي مثل فيلم از جلوي چشات رد ميشد.گاهي سه تار زدم. گاهي پيانو. يه شيمل قديميه توپ. توپ و فوق العاده ناكوك. شايد نزديك بيست ساله كوك نشده. ولي خب همينكه پشتش بشيني كافيه تا ديگه هيچي نفهمي. يه خروار خاطره.. فلوتم زديم. سارام فلوتشو آورده بود. air باخ زديم. اصلن air باخ همينجوريشم آدمو ميبره بالاي ابرا چه برسه به اينكه دوئت فلوت اجراش كني. فك نميكنم با هيچ ساز ديگه اي انقد قشنگ بشه. يعني يه جاهاييش واقعن حس ميكني اون بالاهايي. خلاصه خيلي چسبيد. خونه پر موسيقي و آرامش و ياد قديما بود. مظمئنم اگه عمو دهقانم ديده باشه كلي كيف كرده، همپاي ما...
فقط موقع خواب يه كمي ترسناك بود. خودمون دوتا بوديم. منم كه آخر شجاعتم كلم. حالا از شانسم نگو اين خانوم اصلن عادت داره با چشم كاملن باز خواب ببينه در عين حال باهاتم حرف بزنه ، به اينور اونورم اشاره كنه. حالا شب اول قبل از اينكه حاليم شه اين تو خواب داره اين ادا اطوارارو درمياره از خودش يه سري مبسوط قبض روح شدم.
شباي خوبي بودن. آدماي بزرگ تو نبودشونم با يادگاراشون برات لحظات زيبا خلق ميكنن. يعني اصلن نبود ندارن ، جاودانن. ايروزا اينو كاملن حس كردم. كاش از يادگارياش خوب نگهداري شه. همش دلم ميخواست بگم، مرسي عمو دهقان مرسي بره همه چيز..


Thursday, January 23, 2003

يكي از يه جوري ترين كاراي دنيا اينه كه يه كمي دير كني بعد بياي ببيني در كلاست بستس بعد خيلي شيك و محترمانه در بزنيو و از شاگردت كه پشت پيانو منتظره اجازه بگيري و با معذرت خواهي بياي تو! اين كارو دقيقن هفته پيشم كردم و ايندفعه چشاي شاگردم اندازه دفعه پيش گرد نشد خداروشكر. واي دلم ميخواد اينجور وقتا كله خودمو بكنم شديد. نميدونم واقعن اين معذرت خواهيا و تشكرا و خلاصه احترام گذاشتناي بي جا از كجام در ميان گاهي. يادش به خير چند سال پيشام سر دو تا مرسي اضافه آقاي مشايخي بيچارم كرد. ديگه هر بار بعد احوال پرسي اول ميپرسيد واا پس چرا همينجوري وايستادي ازم تشكر نميكني پس؟! به هركي از غريبه و آشنام ميرسيد منو نشون ميداد ميگفت آيتكو ميبيني داره مياد؟ الان كه رسيد ازت تشكر ميكنه! از اونوقت پنداري يه كمي بيشر هواي مرسي گفتنامو دارم اما اين ببخشيد ببخشيد گفتنا انگار همچنان باقيه. بعضي وقتا زيادي احترام ميتركونم ديگه. يعني كلن احترام گذاشتن خيلي كار خوبيه ولي ديگه وقتي اونقد بشه كه طرفت تو دلش بگه بابا تو ديگه كي هستي، يه جوريه دیگه .

×××

بعدشم واقعن به خاطر پيغاماي محبت آميزه اين چند روز از همه خيلي خيلي ممنونم. بوس بوس يه عالـــــمه:-*
( سيبيل كلفتاش ته صف لطفن!)

Wednesday, January 15, 2003

عمو دهقان رفت....
رفت؟ كجا رفت؟ چطور مگه، به همين راحتي .. پارچه سفيدي كه دورش شكل هيكلشو گرفته بود ديدم. چقد نحيف چقد شكستني .. چقد دوراز قدرت و چه بي اختيار.. چه دردآور... هيچي نميتونم بگم خيلي سختمه.. يعني اونقد حرفه كه اينجا نميشه، اينروزا آيتكه درونم يه گوشه قايم شده كز كرده، ديگه از بالا پايين پريدن خبري نيست، فقط ميبينه و ميشنوه و فك ميكنه و قاطي ميكنه ... هيچي بابا .. فقط دنيا همه هيچ و اهل دنيا همه هيچ ، اي هيچ براي هيچ با هيچ مپيچ .. اين يكي از ورداييه كه روزي صد بار با خودم ميگم بلكه بره تو كلم. اينروزا قد تمام عمرم مراسم و اينور اونور رفتم . يعني از قصدي رفتم. تنهايي نميشد. دو ساعت اولي كه تنها بودم اونقد عين خلا با خودم حرف زدمو، نفس نفس افتادم و گلوم خشك شد كه ترجيح دادم همش با بقيه باشم تا از ترس آبرو خيليم شكل ديوونه ها نشم. نميدونم چي بنويسم الان كه يه هفته گذشته بازم همه چي خيلي درد داره.. يعني همه چي خيلي باور نكردنيه . يعني كي باورش ميشه ديگه عمو دهقاني نباشه عمو دهقاني كه هميشه جاي خاليه پدربزرگ نداشته رو پر كرده بود.. يعني دروس، هدايت، كوي دهقان ديگه خاطره شد؟ انقد نزديك و انقد دور.. دوشنبه شبا چي شدن؟ ديگه عمو دهقاني نيست كه هر دوشنبه شب ميزبان و قصه گوي فاميل باشه. چند سال اين كارو كرده بود؟ 20 سال 30 سال؟ هر دوشنبه بدون استثنا.. اصلن دوشنبه شب يعني عمو دهقان.. وجب به وجب خونه خاطره بود. خونه شاهد چند نسل بود. خونه بزرگ شدن و قد كشيدن منو ديده بود. قد كشيدن مامانو هم ديده بود. خونه پر رازو تجربه بود. وجب به وجب. صاحب خونه مرد مو سفيد و مهربون فاميل بود . حياط و درختاي سر به فلك كشيده و سرگيجه هر بار نگاه كردن نوك درختا ، و نزديك شدن تدريجي من به نوكشون طي اين سالها، اون درخت كاجه كه هميشه مورچه هاش قد يه بند انگشت بود. آب و استخر دسته جمعي تابستونا و بعدش هندونه خنك و دايي جان ناپلئون. و هميشه به صف كردن ما بچه ها بره مسابقه هوش و تاريخ و جغرافي و هيجان هر بار در رفتن و آخرش تحير عمو دهقان از اينكه پس بلاخره تو اين مدرسه ها چي ياد ما ميدن؟ در چوبي مشبك با شيشه هاي رنگي و هجوم ما بره ديدن مهموناي تازه رسيده از پشت شيشه ها. از پشت هر رنگ دنيا و آدماش يه شكل ديگه ميشدن و حرص زدن بره رسيدن به شيشه نارنجي بالاييه كه قدم نميرسيد. و قد كشيدن و اصلن فراموش كردن جادوي شيشه نارنجيه. سرك كشيدناي دزدكي به اتاق كار عمو دهقان و وهم و ترسي كه اون اتاق گنده تاريك ميريخت تو دلمون. ديواراي بلند از زمين تا سقف پوشيده از كتاب. بزرگتر كه شديم باز قايمكي دنبال كتاباي حافظ و خيام مصور ميگشتيم بره عكس لختياي توش و عمو دهقان سراپا ذوق از عشق ادبيات ما. و كم كم همه پراكنده شدن يه گوشه دنيا ولي عمو دهقان و دوشنبه هاش هيچوقت متوقف نشد. محفل گرمي بود بره دوباره كنار هم بودن باقي مونده ها. حالا چي ميشه؟ ميدونم كه آدما راحت همو فراموش ميكنن.. ميدونم...
حرف زياده، همين خاطره هاي خوب بايد بيان نه چيزه ديگه اي. عمو دهقان راحت رفت. يعني اينطور ميگن و منم اميدوارم.. مامان پيشش بود و پسراش. راستي اونروز من مامانو رسوندم خونه عمو دهقان. هميشه نشانه ها هستن اما نميخواي قبولشون كني. پياده نشدم و نديدمش. راستي گفتم نشانه ولي انگار نگم بهتره... يه چيزايي تو زندگيم تكرار ميشن يه چيزاي عجيب و قوي.. نميدونم باز خل ميشم الان.. هيچي .. فقط اينكه راحت رفت، تو تخت، عزيزا دورش ، نفس ميكشيد . نفس ميكشيد و ديگه نفس نكشيد. همين. همه چي تموم شد به همين سادگي .. خيلي سختمه.. اونهمه زندگي و تلاش و محبت و معلومات ديگه هيچوقت تكون نخورد. روش ملافه سفيد كشيدن. آخه چرا روي صورت مرده رو ميپوشونن.. همايون هي ميرفت پهلوشو دست ميزد هنوز داغ بود. سخته باور مرگ... خيلي سخته. دلم ميسوزه، آتيشه. پيچيدست . كسي جوابي براش نداره پس منم ساكتم گاهي اشك مياد و مدام فكر و فكر و فكر...
دنيا همه هيچ و اهل دنيا همه هيچ ،اي هيچ براي هيچ با هيچ مپيچ... فقط همين ..يعني بلاخره ميره تو كلم يا نه؟

.دلم ميخواد يه كمي ازش بنويسم. مرد بزرگي بود. بود و هميشه تو خاطر ما ميمونه . علي دهقان امسال تولد 94 سالگيشو جشن گرفت . همه عمرشو در راه فرهنگ گذروند. سالهاي سال مشغول تدريس و تحصيل . بيشتر از صد تا مدرسه درست كرد. جزو موسسين مدرسه عالي دختران و دانشگاه الزهرا بود. هفته كتاب رو در ايران پايه گذاري كرد. بنيانگذار كتابخانه ملي تبريز بود. مدتي استاندار تبريز بود و مدتي گيلان . مقبره شعراي تبريزو درست كرد. دها كتاب و شعر و صدها مقاله چاپ شده و نشده از خودش باقي گذاشت و... خيلي كاراي ديگه كه من ازشون بي اطلاعم. اينا شنيده هاي جسته گريخته من بود. اينجا نوشتم بره اينكه دوست ندارم راحت فراموش بشه. چند ماه پيش تو تبريز از مجسمه خودش پرده برداري كرد. مجسمه اي به پاس كرده ها. خوشحالم كه وقتي بود ازش قدرداني شد. خودشم خوشحال بود. يادش هميشه گرامي و روحش شاد باشه...
غرض نقشيست كه از ما باز ماند ، كه هستي را نميبينم بقايي..


نميدونم.. دلم خيلي تنگه ، خيلي..

Saturday, January 04, 2003

از ديروز تا حالا صداي تلفن كه بلند ميشه يهو گر ميگيرم. من خيلي به ندرت تلفن خونه رو جواب ميدم. يكي از فامیلای خوش شانس كه قريب به خیلی سالم بود كه نديده بودمش و تو اين سالا دو تا دختره از قرار خوردنيم به دنيا آورده بود ديروز زنگ زد. بعد ما مهمون داشتيم شلوغ پلوغ، من مجبور شدم جواب بدم. حالا تو اين هيرو بير داشتم تمام سعيمو ميكردم كه در عين لفظ قلم حرف زدن تمام اطلاعاتي كه ازش ميدونستمو يادم بيارم و يه جورايي وسط بكشم كه مثلن خالي اين فاصله چندين ساله رو پر كنم. اين شد كه يهو ياد بيبي ياش افتادم و وسط حرفش با هيجان پرسيدم دختراي گلت چه طورن؟ وسط حرفاش پرسيدم انگاري نشنيد. فوري دوباره تكرار كردم سوالمو، كه ايندفعه زبونم نچرخيد و خيلي شيك ازش پرسيد دختراي خلت چطورن؟!!

Thursday, January 02, 2003


سال نو ميلاديم مبارك
بيد!
الان فقط دوست دارم abba گوش كنم.

.....
Happy new year
Happy new year
May we all have a vision now and then
Of a world where every neighbour is a friend
Happy new year
Happy new year
May we all have our hopes, our will to try
If we don't we might as well lay down and die
You and I
.....