Wednesday, October 17, 2007

نوشتن یا ننوشتن! مساله این است!

مینویسم اصنم!
وای ه! نمیدونم چه جوری قدیما میشد راحت مینوشت!

انگار آدم میاد غربت زندگیش خصوصی تر میشه. یا محرم کمتر میشه. یا اصن دیگه اونقد کار و درس و زندگی و آدمای واقعیش وقتتو میگیره که دیگه یاد این یه تیکه جای خلوت نویسیات نمیفتی. البته باید بگم خلوت نویسیای بلند! فک کنم همینه. دلم بره با خودم خلوت کردن تنگ شده.
یه طورایی وقتی که برمیگردم عقب این چند سال گذشتم انگار رو یه موج سوار بودم. همش وسط آب منتظر یه ساحل. هی میری بالا هی میای پایی و سعی میکنی فقط دریا زده نشی این وسط. یه وقتایی رو موجه خیلی حال کردم یه وقتاییم همه وجودم تنهایی بوده و ترس. یعنی یه جورایی زندگیو دوباره شناختم و یکی دیگه شدم.
شاید بره همینه با این وبلاگم غربیم میاد. آیتک چهار سال پیش یه خورده ازم دوره. دلمم براش تنگ میشه ها حالا باید یه خورده دوست شیم دوباره.
بله!
اینگونست!

در همین خلال غربت و این حرفا پریشب فیلم "پرسپولیس" مرجان ساتراپی و همکارشو دیدم که بر اساس رمان گرافیکیشه به همین اسم. عالی بود. کلی خندیدم و کلی تر اشک ریختم. داستانش انگار داستان زندگی هممونه دیگه. به قول معروف اینجایی آدم کلی آیدنتیفای میکنه با فیلم و با این شخصیت مغجی (مرجان)! و خیلی بامزست که تمام مدت فیلم داری به این فک میکنی که ما چه جوری این جوری بزرگ شدیم و اصن آخه چرا؟!

خلاصه از پریشب تا حالا میخوام گل یاس بریزم در سینه بندم! و نکته قابل توجه دیگه ام اینه که گل یاسمن و یاس با اینکه گلای مختلفین در زیان انگیسی هردو "جزمین" نامیده میشن! حالا چرا خدا عالمه!