نميدونم انگار خدا فقط منتظره از دهن آدم بشنوه. حکايت عجيبيه. هي ميگن بخواه و به تو داده خواهد شد. وقتي اين خواستن فقط از کانال دلت تو جوش و خروش باشه داشتنش ميره تو پروژه هاي طولاني مدت. انگار حتما بايد به زبون بياري تا دنيام صداي خواستنتو بشنوه . انگار خدام تا با گوشاي خودش نشنوه باورش نميشه واقعن ميخوايش.
خب نوشتنم گاه گداري جواب ميده. مجموعن به اين نتيجه رسيدم بايد از خواستنت يه اثري تو دنيا جا بزاري تا آدم حساب شه. به چشم بياد. بايد وجود ببخشيش حالا يا با صداي خواهشي يا اثر قلمي يا يه پست وبلاگي.
خوشحالم که هستي. که ميدونم هستي. همين برام کافيه.
نميدونم زيادي مغرورم يا زيادي ترسو؟ هر چقد ارزش و اهميت خواسته هام بيشتر باشه تو دلم قايم ترشون ميکنم. انگار اونجا امن تره. انگار وقتي ميخواد از دلم به زبونم برسه لخت ميشه. لختيش اذيتش ميکنه. ديگه جاش گرم و نرم و دنج نيست. ميترسم تقدسش فهميده نشه .زير سوال بره. بش شک بشه. اونوقت براش غصه ميخورم.
شايد نميتونم تصميم بگيرم. شايد نميشه روراست باشم. ولي بايد بگيش. بايد لختش کني. اولش که از دلت درومد انگار همه دنيا وغ زده نگاشون بهشه. اولش سردش ميشه. جمع ميشه تو خودش. تو دلش خالي ميشه. اما در عوض رشد ميکنه. قد ميکشه و نهايت ميشه اون درخت محکم روياهات. تجسم آرزوهات. و چه باک اگه وقتي قد کشيد شکل آرزوهاي تو نشد. ميفهمي از اول گل باغ ديگه اي بوده .چه باک. در نهايت تو خودت قدم به قدم باهاش رشد کردي . بالغ شدي. کلي زندگي کرديش. تا کنهشو لمس کردي. تا ته وجودت و آرزوهاتو مزه مزه کردي. کمه کمه کمش کلي ميره رو آيتک شناسيت.
*****
فک کنم اين روزا بيشتر از هروقتي دارم وبلاگ مينويسم. فقط پنداري واسطه اجرايي انتقاليه مغز به دستام فعلن تعطيله.
خلاصه همين روزاست که کلم بگه گرومپ.