Tuesday, October 26, 2004






....We need a witness to our lives"
There's a billion people on the planet. What does any ones life really mean?
In a marriage, you're promising to care about everything. The good things. The bad things. The terrible things. The mundane things. All of it. .All the time. Every day
.You're saying your life will not go unnoticed, because I will notice it
".Your life will not go unwitnessed, because I will be your witness



Saturday, October 23, 2004

ماه رمضون..
سحر آفتاب نزده
بوي خوب هواي اونوقت صبح
حليم
آش رشته،
زمستونا، دانشگاه، هوا تاريک و ديگاي آش رشته و کشک آبکي و دماغ يخزده و بخار غذا و .... آخرش يه عالم خنده با همکي
دخمه زبرزميني کثافت و لذيذ آش فروشي دم دانشگاه
ربنا
...
.
..
شب
بي ماشين
ترافيک و همهمه تجريش
بازم زمستون
سرد
پيتزا ويلا
دونه دونه هاي برف رو صورتم و بوي خوب هوا
سفيداي آروم و نرم
صورتاي زنده پر شتاب
آقا سهيل
هيجان کوچولوي مسافر بغليت
شکل راننده، عکسا و جينگولکاي آويزون کنار آينه
حالا دستور
بالاي سربالايي
مرسي آقا چقد ميشه؟
خونه
واي خونه..
من اوووووومددددددددم!
-هه هه! باز اومد!
آيتک جون آيتک جونا
گرم
امن
عشق تا بي نهايت
عشق تا ته آخرش
...
..
اتاقم
رنگا
عکسا
يادگارياي سفرا
کتابا
پيانوم
واي پيانوم...
سه تارم
فلوتم
آرشيوم
همه اون چيزايي که از زندگي پرم ميکردن،
اصن همه زندگیم .
....
..
اووووَه چقده چسب.
پشت اينهمه اقيانوس...

خویه که خيالم زندست. هنوزم ميشه موقع بارون چشاتو ببندي بو کني و خيال کني. ميشه ها... اما خب دلت يه بلايي سرش مياد که درد داره. بعد يهو يه بغل گنده ميخواي و یه شونه محکم داغ مال خودت. اگه خواستی انقدشم خیس کنی. با يه صداي آروم مطمئن که دم گوشت زمزمه کنه و همه امنيت دنيارو برگردونه تو وجودت.
اما نیستش که..
یعنی نخواستیش که.
شایدم نزاشتیش که.


***

"اولين آوازي که خواند گل وگلدان من سيمين غانم بود ياد تو افتادم واحساساتي شدم (هنوز آدم نشدم!) ...
......
راستي آيتک جون چند وقت پيش خيلي ناراحت شدم چون خط تو صورتحسابش آمد فقط شده بود حدود ۳۰۰۰ تومان بنظر تو يک همچو چيزي قابل تحمل هست !!!؟؟؟؟"

Tuesday, October 19, 2004

من نميدونم هر مملکتي وارد شدم اهالي با ذوق آنچناني اومدن که وااااااااااااي مرســـــــــــي شما آفتابو با خودتون آوردين. من لعنت فرستادمو منتظر سفر بعدي شدم .
اي بابا! ايندفعه ديگه نوبرشه به خدا. هوا با تابستون کيش هيچ فرقي نداره . بخارو تو گلوت احساس ميکني . بابا من از آقتاب متنفــــــــــــرم .

نميدونم مال اون پونزده ساعتي بود که رو اقيانوس و زمين تو راه بودم يا .. نميدونم ولي گاهي تحمل اون وقفه تلفن وقتي منتظرم صدام تا اونجا برسه و جواب برگرده سخت ميشه. يه جورايي هر ثانيه يادت ميندازه واقعن دورين از هم. خيلي دور ..

Sunday, October 17, 2004

زندگي شايد همينقد که آرومم خوبه.
بي نه خيلي آرزوو، بي نه خيلي رضايت، بي نه خيلي افسوس، بي نه خيلي شادي، بي نه خيلي غم، بي نه خيلي خوشبختي يا بدبختي.
فقط همين بودن و آروم بودن و منتظر نبودن . بي هول و ولع.
وا داده و دل به دريا داده و انگار بلاخره هم پاي موجا شناور شده. بي جدال. بي عجله و هماهنگ.
شکلش عين بازدم اين پک سيگارم . مستقيم، به راه و از پس يه نفس آروم براومده.
آروم نه يواشا. يعني آروم. يعني...همين حالي که امشب تو اين ايوون يه وجبي دارم. از اين بالا، پيش آواز جيرجيرکه و خاکستريه مستقيم دودم و تنهاييم.
يعني همينقد بي آينده و بي گذشته.
ميشه زندگيو دوست داشت. حتي مردنو هم.
انگار آشتي. انگار بي خيال.
انگار نه انگارِاونهمه بالا پايين گذرونده و نگذرونده و رسيده و نرسيده.
انگار نه انگارِاونهمه جواب نگرفته و حس و رنگ و طعم و بوي نچشيده، آواي نشنيده.
خالي و آروم.
بودن عين نبودن.

Tuesday, October 12, 2004

از پيامدهاي زندگي غربتي اين شود که کله صبح هر کدوم زودتر از خواب پا شدين کور مال کوري ميپري پشت قاقارکه به اميد الرت ساوند ميل ياهو که بگه گيشــــــوووووووووووونگ و صبحتو پر لبخند و قيلي ويلي کنه .
اونوقت يه روز که دوم شدي و دوست خان قبل تو اومده دست از پا دراز تر و آويزون و صدا نشنيده برگشته توام با کل پا ميشي که صداهرو بشنوي کون آتيش بدي بعد همين که مستطيل خشگله مياد ميگه چهار تا ميل داري و نيشت ميخواد جر بخوره يهو فست ميخوابه . ده! صدا نداد! اصن صداي لپ تاپه قطعه! هه هه! اما اونقده شنيدنش حياتيه که به خاطرش ساين اوت کني با اين سرعت منفي قاقارکه دوباره لاگين و صدارو تا ته بلند کني تا بلاخره ......... گيشووووووووووووووونـــــگ!!!!
خب حالا حالم خوبه!
الان ميشه احساس خوشبختي و وجود داشته شدگي کرد .
ميشه زندگي کرد!


*****

جمعا و مهمونياي ايراني تو آمريکا؟!!! هووووووووووووق! فرار!

دختره همش سه ساله اومده با اون لهجه داغون هي فارسي ميگي هي انگيليسي جواب ميده . هي فارسي ميگي هي ... بدتر از ايران همه واسه هم تو قيافن . به همه ام بد ميگذره . اما همه به سنت وفا دارن .

يعني فقط فراااااااااااااااار .

Sunday, October 10, 2004

ديدي چند روز خونه يکي مهموني دست به سياه سفيد نميزني بعد يه روز بلاخره حس ميکني اين موضوع اصلا به نفع روابط آيندت با خانوم خونه و آشناهاي مشترک نيست. عزمو جزم ميکني کلي با نقشه وبرنامه ربزي بعد از ناهار سرجات تند تند ظرفارو برميداري رو هم سوار ميکني که لااقل تا سينک دم دست خانوم برسوني. بعد تا مياي يا علي بگي از جات بکني دو تا دست گنده مردونه خيلي چابکانه َبزرگوارانه تيکه اندازانه ظرفارو از جلوت بلند کنه بگه اي بابا تو بشين عزيـــــــــــــــــــــزم!
دود از همه سوراخات ميزنه بيرون .


همم... زندگي آمريکايي؟؟ چي بگم . همه چي خوبه . يعني راحتي. يهو آزادي. يهو مورد احترامي . يهو کسي به کارت کار نداره. يهو وجود قانونو ميتوني دورو برت بو بکشي . اگه اهل زحمت باشي ميتوني به نتيجه تلاشت اميدوار باشي. خلاصه يهو حس ميکني خلاصي .
اما خب به قول اين جين جين مرحوم زندگي اينجا هيجان نداره. نه ترس کميته اي . نه دغدغه جنگ و بمباروني . نه قيافه پر افاده فروشنده اي. نه صداي بوقي. نه عرف و سنت پوسيده فسيل شده اي و هزار تا نه نه ديگه که باعث ميشه روزا ساکت و منظم و بي دردسر بيان و برن و تو هي چند وقت يه بار حس بيمزگي کني. تنهايي که جاي خود داره .
يعني ميدوني هيجان مريضي که ما بهش عادت کرديم و باهاش بزرگ شديم. همون سيخونکه. اون سيخونکه مدام انگار شده پاي ثابت زندگيمون . حتما طول ميکشه به درست زندگي کردن عادت کنم .
درست؟؟ نوچ هنوز طول داره بتونم درست و غلط و از هم تشخيص بدم .

Wednesday, October 06, 2004

دوست جونام چهار صبح زنگ زدن بيدارمون کردن جيغ و ويغاي هميشگي و اينا بعد يکاره ميپرسه آيتـــــــــک خوش ميگذرررررره؟؟؟!! هر شب ديسکو ميســــــکو ديگه . پســـــــي مِسي چه خبر؟!!!

حالا بايد صدامو صاف کنم خيلي با آرامش بشمرم که خب ميدوني والا....

تافل
جي آر اي
چند تا تحقيق
چند تا اسي
اينهمه فرم پر کردن
مدارک جور کردن
.....
....
..
ميدونم ديگه گوش نميده داره فحش ميده!
جدن که آدم بعضي وقتا بدجوري شرمنده روحيه ورزشکاري دوستان ميشه!


*******


مامان تازگيا بلد شده فارسي تايپ کنه. واسه جلوگيري از فراموش کردن اينهمه خورده فرمايشات بعضيا پرينتم بلد شده. با اينکه براش يه دستورلعمل پله اي نوشتم هنوز بلد نيست چطوري تو وبلاگش پابليش کنه اما ميدونم سر هر نامه يه صفحه اي دو ساعت و نيم عرق جبين ميريزه. بلکم بيشتر. البته هنوزم گاهي نامه هاي من يا خودش يهويي گم ميشن. نه اينکه اشتباهي ديليت کرده باشه ها نه!

اول انگيليسي مينوشت حالا فارسي کتابي . اونم واسه بي ادبياتي مث من!! رو ها رو "را " مينويسه . ميرمو "ميروم ". ميانو "خواهند آمد ". سگ صابشو نميشناخت ، "سگ صاحبش را نميشناخت!" انرژيم ته کشيده بود ، "نيرو در بدن من نمانده بود! " منم بش گفتم میدونه چيه ، "من هم به او گقتم ميداني چيه! " ... هر دفعه نامه هاشو ميخونم نيشم انـــــــقده بازه ، فک ميکنه تو نامه بايد يه مدل ديگه حرف بزنه!
اما خب يادش نميره اون پايين آخرش بنويسه مامان خوشگلت!

قربون اين مامان که انقده داره به عشق دخترش با تکنولوژي کلنجار ميره! ايندفعه نوشته معتاد اينترنت شده. هر روز صبح از خواب که پا ميشه اول مياد سراغ کامپيوتر
اين همون مامانه که دوسال هر دفعه تا يوزر و پسوردشم از آدم ميپرسيد!