
خب اينجوري مرسوم بود که ..
مثلن اگه خونمون بودم، صبح که از خواب پا ميشدم مامان رو يه ميزي، معمولن بالاي سرم، اون روميزي خوشگل ترمه رو انداخته بود. يه گلدون پر گلاي رنگي و خوشگل و سه تا محموله رنگي هيجان انگيز از سه تا عشقاي ابدي زندگيم . به علاوه کارتا و خوشبختي که برام سال به سال ثبت کردن. مخصوصن کارتاي بابا. با اون دست خط و لحن شعر گونه و .. هر سال نقش شدن زندگيم و زندگيمون با اون کلمه هايي جادويي. متعلقات مقدس زندگيم!
هر سال بيدار شدم و باز ذوق کردم که نفهميدم کي اومدن. کلي يه عالمه ذوق. اينجوري هيجانش بيشتر بود. بعضي وقتام جا و محل ميز مربوطه عوض ميشد. بعد صبح پا ميشدي به رو خودت نمياوردي که دنبالشي کسيم به روش نمياورد خبريه تا پيداش کني و برات داد بزنن تولدت مباااارک!
اگه طولش ميدادم و بيدار نميشدم مامان صبرش تموم ميشد و آروم يواشکي ميومد زير لحاف و روزم زورکي شروع ميشد. از اون زوراي بدجوري عشقالود.
و خب کل کل هميشگي با آيدين سر کادوم و وزن کادوم و جنس کادوم و خلاصه تهديداي کاريه چسبناک. آخه خب تولد خودش همش يه ماه بعدتره.
بعد طبق روال بابا مي پرسه خب آيتک جون چند سالت شد بلاخره؟!
من کوچيک ميشم، ادا در ميارم . بابام تو دلش قربونم ميره بغلم ميکنه باز ميگه فرح جون اين دختر کي ميخواد بزرگ شه پس؟!
هم...
ماچ ماچ..
بغلاي گرم واقعي،
يه دنيا گرما و آرامش و امنيت.
و عشق، عشق،
عشق.
عشق صاف بي دريغ.
عشق تا بينهايت.
اينجوري بود.
دريمين...