امروز بی تاریخ شدم!
لپ تاپم مرد. و پشت بندش خبر مرگ اکسترنال هاردم اومد.
بعد از سه ساعت وقت تلف کردن تو آی تی سنتر دانشگاه اومدن بم گفتن: ساری ایتس گان..! با از این قیافه ها که انگار یکیت بیمارستانه و یهو گان میشه.
یه چیزی بیشتر از دویست گیگ عکس و ویدیو و آهنگ و خاطره! همه چیزه این چهار سال.
دقیقن حس کردم یهو بی تاریخ شدم. انگار که اصن این چهار سال نبوده. بعد وقتی نزدیک بود خودم تلف شم گفتم خاک تو سرت آی تک که انقد بنده مادیاتی!
برگشتم خونه دیدم هنوز زندم و زندگیم همونیه که بود! انگار اینهمه خاطره اصن خیلیم تو زندگیم نقشی نداشته. بعد احساس کردم یه جورایی انگار دوباره متولد شدم! بی گذشته و بی خط خطی. یه طورایی صاف بره خطای جدید و خیالش مزه داد.
بله خلاصه سر این مرگ دیجیتال من چه کشف و شهود فلسفی عرفانی که نکردم!!!
حالا از همه اینا بگذریم نشستم فک کردم دلم واقعن بیشتر از همه بره چیا سوخت؟ بره رد پای کدوم آدما و بره خاطره کدوم لحظه ها. یهو پر رنگا اومدن بالا و یه نقطه هایی از زندگیم جلوی چشم درخشید.
بعدشم خدا رو شکر که هر جا رفتم به هر حال یه سری دوست فوضول خره بودن که یه قسمتی از هاردم فعلن باهاشونه و این دست دهنده ام باز خواهد ستانید!
و وسط اینهمه خاطره بازی یهو یادم افتاد که بله تمام ویدیو هایی که از کلاسای عجله ای تنبور و آوازم تابستون گرفته بودمم پریده. این یکی یه طور دیگه ای سوزش داشت. به لحاظ آموزشی! روم سیاه!
الانم که چند ساعتی گذشته دیگه سر شدم!
شنبه میخوام برم بوستون کیوسک ببینم! هفته پیشم که اولین فستیوال فیلمای کوتاه ایرانی نیو یورک بود و از اون وقت قرار شده من یه فیلم بسازم!
ولی اینا همش حرفه ها. حالم کلنی ابریه. دلم هوای تازه میخواد...
تاریخ تازه..!