Sunday, July 25, 2004

دفتر تلفنمو باز میکنم..

رفته
رفته
میره
هفته پیش رفت
تو فکرشه
مم بزا ببینم .. سه سالی میشه که رفته
اگه شوهرش بیاد میره
آخی.. کاش ایندفعه دیگه بش ویزا بدن
نوچ! این یکی رفتنی نیست . عاشق جاشه . خوش به حالش .یعنی می دونه چقد خوشبخته؟؟
میره
رفته
یه ماه دیگه میره
نمیره اما نه از نوع خود خواستش . از مدل آرزو به دلش
منتظر جواب مصاحبشه
نمیره و تا آخر عمرش از شوهرش متنقر میمونه
منتظر جواب دانشگاست
اینیکی نمیتونه بره و شاید هیچ وقت نتونه باباشو ببخشه
موندنیه
به روش نمیاره اما بزرگترین هدف زندگش رفتنه
رفته
رفته
میره
......

 
..... دفترم شده انباری اسم و جای رفته ها و میخواد بره ها. این دفتر پر اسم یه مشت آدم ناراضیه . یه مشت آدم بلند پرواز، آینده نگر، گذشته دیده، تاب نیاورده . یه مشت آدم که دنبال حقشون میگردن. دنبال رنگ آسمون قصه ها. که سر جای اولشون هم سفید دیدن هم سیاه اما خاکستری مدامو دیگه تاب نیاوردن . که معلوم نیست جای دیگه ام تنالیته های رنگی منتظرشون باشه . که نمونه بارز از اینجا رونده از اونجا موندن. که انگار به دنیا اومدن بره در به دری ...
تو این شرایط دل بستن حرامه. اگه بخوای کمتر اذیت شی این بزرگترین چیزیه که امثال ما باید تو زندگی یاد بگیریم. دلبستن و چسبیدن ممنوع . ما نسل آلاخون والا خونا، ما متلاشی شده ها، ما از هم دور مونده ها، ثبات ندیده ها ... 
کندن حرف اولو میزنه .
افسوس..   

Wednesday, July 21, 2004

میدونی یه قتایی دنیا آروم میچرخه. همه چی رواله. همه آدما، حسا، نفسا .
 بعد یهو خسته میشی. تکراری و پوچ. آرزو میکنی، گاهیم آرزوی آرزو میکنی .
بعضی وقتام تا غرت کامل منعقد نشده خدا میزاره تو کاست . میگه بیا نق نقو اینم جیره تغییر و تنوعت.
این تغییر هر چی که باشه ذاتن جنسش با هر چی آرامش و روال و عادته نامربوطه.
حالا این وسط یکی باشه ماده اولیه وجودش چسب باشه .

خلاصه کماکان جیوه ام آرزوست .... هرچقدم بخواي با ظرافت و ملاحضه و دورانديشي و دودوتا چار تا بكنيشون باز نصفش جا ميمونه سر جاش و نصف ناقصشه كه برميگرده زير آوار دندون و زندگي

Sunday, July 11, 2004

Ochi Chornie
(Black eyes)



ای چشمان سیاه
چشمان سوزان
چشمان عاشق و زیبا..

Ochi Chornie

Download

Ochi Chornie/Baskov

Download

Ochi Chornie/Dimitri Stepanovich Bortnyansky

Download

Ochi Chornie/Russian Gipsy Romance
Download

Ochi Chornie/Red Army Choir
Download


Ochi chornie
ochi strastnie
ochi jhguchie
i prikrasnie
kak lublu ia vas
kak baus ia vas
znat uvidel vas ia v ni dobrei chas
.....
..
ochi chornie
ochi plamennie
i maniat ani v starni dalnie
gde tzarit lubovf
gde tzarit pakoi
gde stradania niet
gde vrajhdi zapriet
.....
..
Ochi chornie
ochi jhguchie
ochi strastnie
ochi jhguchie
i prikrasnie
kak lublu ia vas
kak baus ia vas
znat uvidel vas ia v ni dobrei chas

Tuesday, July 06, 2004

 آخه این نینیای پنج شیش سالرو باید ببینی تو کلاس. خود طبیعت بکر و دست نخورده . بچه های زنده، پر سر و صدا، پر حرکت، پر زندگی با یه دنیا سوالای کمدی تموم نشدنی. رقابت دختر پسری , کری خوندن پسرا و پر رو بازیاشون، هول شدن دخترا، دخترای صورتی، زرد، قرمز و سبز با دمب اسبی و سنجاقای رنگی . پسرایی که هر جلسه میرن اون گوشه اکیپ میشن و هر بار قاطی کردنشون لای دخترا خودش مصیبتیه . فینگیلیایی که تو همون کلاس عاشق میشن. فینگیلیایی که میدونن نوبت خودشونم میشه اما تا پای تخته ایه یه اشتباه کوچولو کنه از ته دل واسش هــــــــــــی میکشن . فینگیلیایی که ناشی میرسونن . فینگیلیایی که هنوز دروغ و نقلب بلد نیستن .

عسله وسط کلاس و نطق من پامیشه میاد وسط خمم میکنه در گوشم تند تند همه چیزایی رو که جلوتر از بقیه بلده قطار میکنه و از یه آفرین کش دار قد یه دنیا پرواز میکنه . علیه که متناوب و متفاوت از بقیه نیگام میکنه . یه جوری که انگار نه انگار شیش هفت سالش بیشتر نیست! اشکانه که فقط حواسش به معلق سر جاشه. پسرایی که بعده یه عالم کری خوندن بره دخترا نوبت بازیشون میشه و موقع اشتباه و هـی کردن دخترا بلدن خودشونو از تک و تا نندازن و سر و تشو هم بیارن . بچه هایی که یهو هوس میکنن ماجرای اون روز خونه خاله رو جز به جز برات تعریف کنن . بچه هایی که زنگ خوراکی و دسشویی دارن . بچه هایی که یار کشی میکنن اما سادن و انعطاف پذیر و بخشنده .

هممم... آخه کی میتونه از دیدن اینهمه رنگای شفاف و زنده که هر دفعه برات یه شگرد تازه دارن خسته بشه . فقط روحو تازه میکنن و از خاطر رفته های با ارزشو زنده .

Saturday, July 03, 2004

از وقتی روسری به سر شدم و هیچم مصادف با دوران قشنگی تو این مملکت نبود یه ترس و تصویر احمقانه کودکانه اومد نشست کنج مغزم جا خوش کرد تا حالا .
اون ترس و خیاله وقتی تو ماشین میشستم یه وقت بی هوا لچکه سر میخورد میرفت میافتاد رو شونم . ترس مچاله شده اون روزا از پشت سرم . وحشت خیال اون تفنگه که اَوت آو نو وِر یه راست نشونه میرفت پشت موهای بی حجابم و گلوله ای که از پیشونیم یا وسط دماغم میزد بیرون . تصویر لجن انقدر دردناک مردن به خاطر یه دسته از موهای لختم . وحشت و فکر بچه گانه ای که هیچ وقت روم نشد بلند بگمش تا بلند بهم بخندن و بتونم بره همیشه بندازمش دور .
نگفتم و جا خوش کرد . دیروز وقتی پشت نشسته بودم و لیز خورد همه چی یهو زنده شد. بعد از اینهمه سال .. تمام اون احساسای یخ نا امنی اون روزا، به رخ کشیده شدن جنسیتم، اجباری که خیابون و مدرسه تزریقم میکرد بره قایم کردن خودم، شخصیتم و کم کم همه وجودم . و چه بهانه ای شیرین تر از جنس لطیف و آسیب پذیر بودن بره اینهمه راحت لگد مال شدن .

اول خندم گرفت به ابلهی که بودم . بعد یه عالمه غصه بره کودکی و معصومیت تجاوز شدم . بره دوگانگی که بهمون تحمیل شد . بره زجر فرو خورده و حقارتی که کشیدیم . که میکشیم و چندشم میشه فک کنم داره عادت میشه ..